چهارشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۳

 

چه بگوییم ؟ چطور بگوییم ؟

در آفرینش یک اثر هنری دو مطلب از اهمیت والایی بر خور دار است : اول آن که چه
می گوییم ودوم آن که چگونه می گوییم
بسیار دیده ایم افرادی را که از روابط که متاسفانه اغلب غالب بر ضوابط است استفاده می کنند و با به خدمت گرفتن امکانات اما خالی از اندیشه و محتوا آثاری را خلق می کنند که از جنبه دیداری و شنیداری بسیار زیبا هستند اما این آثار حرفی برای گفتن ندارند . می بینیم که خالق این آثار بسیار زیبا می گویند ولی چیزی که می گویند , در برخی موارد حتی ارزش گفتن هم ندارد . اما باز باید تاسف خوریم از این که افرادی که حرف های زیبایی برای گفتن دارند , و نیز به شیوه های زیبا گفتن نیز آشنا هستند غالبا از امکانات به دور می باشند و برای نشر احساسات و عواطف و نظرات خود باید زحمتی دو چندان را متحمل شوند. چون حرف حق می زنند و حرف حق همیشه تلخ است
یادمون نره خیلی از ما حرفای قشنگ زیادی داریم که بزنیم و زیادم از این حرفا می زنیم اما کمتر مخاطب جذب می کنیم . بفرما و بشین و بتمرگ هر سه یه مفهومی رو تداعی می کنند . ای کاش سعی کنیم که یاد بگیریم این حرفای قشنگمون رو حروم نکنیم و قشنگ بزنیم
عمریه که ما زانوی غم بغل گرفتیم که ای وای دارن به ما تهاجم فرهنگی می کنن . اون وقت خودمون با این فرهنگ غنی ایرانی و اسلامی , البته اسلامی به معنای واقعی نه اسلامی که الان داریم پیاده می کنیم و از اسلام واقعی تنها جز نامی چیز دیگری را به میراث نبرده است نشسته ایم و بروبر نگاه می کنیم !!! چرا یه دفعه ما به اونا تهاجم فرهنگی نکنیم ؟!
پس همیشه دو چیز را از یاد نبریم :
1- چه بگوییم ؟ 2- چه طوربگوییم ؟
عرفان چشمه

 

روایتی از عشق

می خوام از عشق بنویسم ! از عاشق و معشوق ! از طلب یاری و کمک کردن ! از اعتماد و توکل و نتیجه گرفتن ! از توکل که هر ناممکنی را ممکن می سازد ! و از عشق و نیرویی فراسوی ماده که هر نشدی را شد می نماید . می خوام یه خاطره نقل کنم . یه خاطره از یک نذر . از طلب کمک از امام حسن (ع) و یاری گرفتن . از یک معجزه ! آری معجزه !
امروز 7 / 3 / 1383 به سرایی توفیق حضور یافتم که در آن به طبع اخذ حاجتی از امام حسن ( ع ) مشغول به پخت شله زردی حاجتی بودند .
هنگامی که در از قابلمه ی مورد نظر برداشتند با صحنه ای روبرو گشتیم که اگر چه برای برخی حاضرین تازگی نداشت , لیکن برای بنده ی حقیر نخستین بار بود که رخ می داد :
بر روی سطح شله زرد به وضوح هر چه تمام تر واج (( ح )) حک شده بود . حاضرین این پدیده را قبول حاجت می دانستند ...
عرفان چشمه

 

خر ما از كرگي دم نداشت



در روستا زندگي مي كنيم .خري داريم كه پدرم مي گويد پدر و مادر مرحومش وي رادرمزرعه ي ما بدنيا آورده اند
ولي چون از كرگي دم نداشت است ومردم روستا اين معلوليت جسمي اورا بسيار بزرگ مي پنداشتند وخرانه بافي هايي
مي كردند پدرم ترجيح داده بود تاازوي سواري وكارنكشد .بنابراين تامن يادم مي آيدخر عزيز درمزرعه ي ما ميخورد
و ميخوابيد درست برعكس من .
پس ازفوت مرحوم ابوي وخانم والده ي كره خر مزبوروبه عات عدم وجود برادروخواهري براي اين بزرگوار ونيز عدم
امكانات مالي مناسب ما چند سالي مي شد كه از هرگونه حيوان چهارپاي باركشي محروم بوديم واعمال طاقت فرساي اين
قشر زحمت كش راخودم من حيوان دوپاي نه چندان خطرناك انجام مي دادم .
چند ماه پيش فلك درچرخش خود تغيير عقيده داد وشانسي برما رونهاد ودرقرعه كشي يكي ازاين بانكها چند صد هزار
توماني به ماتعلق گرفت .پدرم با هزاررنج ومشقت وقرض وقوله مقداري ديگر پول فراهم كرد وبه انضمام پول بانك
وانت باري دست ده ‚دوازدهم خريداري نمود تا بلكه از زحمات ما ومخصوصا من گل پسرش كاسته شود ودر كارهاي
مزرعه كمك حا لمان باشد .
ولي همين كه از شهر وانت بار خريداري شده را به روستاي محل زندگيمان مي آورد طي تصادفي باعث مرگ فردي
بدبختانه بالغ شاغل ونان آورشد وخود نيز چپ كرده وبادست وپاوسرو…شكسته گوشه ي بيمارستان افتاد .
حال ما مانديم و:
1-ديه ي فرد مرحوم
2-هزينه ي درمان پدرم
3-ماشيني قراضه تراز قبل وبرباد رفتن پول بانك
4- كلي قرض وقوله
5-شكم هايي گرسنه
نتيجه ي اخلاقي:
خر ما از كرگي دم نداشت
عرفان چشمه

 

نگاهی بر نمایشنامه دام

بنام زلالی بخش اندیشه ها
نگاهی بر نمایشنامه دام
نوشته یآلفرد فرج
سوء استفاده ی قدرتمندان از کوچکان وزیردستان امری شایع بوده وهست که بس بسیارازآن شنیدهایم ِدیده ایم وخوانده ایم وامروزه نیزشاهدو شنونده وخواننده ی آنیم .قدرتمندان از زیردستان سوء استفاده کرده ودرراه رسیدن به اهداف خود جهده می بردند وتا آنجا که زیردستان برای آنها مناسب بودند از آنهاحمایت می نمودندوزمانی که دیگر نیازی به آنان نداشتند ویا حتی وجود آنهاممکن بودکه خطری را متوجه قدرتمندان نماید آنهاراچون زباله ای به گوشه ای می افکندندویاازبین می بردند.
این امر غیراخلاقی وغیر انسانی دررفتاروکردارافرادقدرتمندی که اهداف سوئی داشتند ویاگروههایی که به فکر منافع خود بودند ویااهدافی چون تروریسم رادنبال می کردندیاشیوهای چون شیوه ی گنگسترها راداشتندنمودی دو چندان می یابد.می توان از امیرکبیر ِ کمال الملک و...به عنوان افرادآزاده ای یادکردکه قربانی این روش حیوانی گشته اند وافرادخود فروش وبی وجودبی قید که کورکورانه خود رادراختیاربالادستان قرارداداه اندودرعاقبت به دام این بلاگرفتارشدهاند بسیار افزونند نمایشنامه دام نیز چنین موضوعی داردکه بارزترین خصیصه ی آن پس از موضوع جالب آن شخصیت پردازی آن است که لحظه لحظه وتا پایان روبه تکامل می رود:
عمده نمادی از قدرت به دستان که از غفلت بالادستان وحقارت زیردستان استفاده ای شیطانی کرده وسگانی را تربیت نموده که او رادرراه رسیدن به اهدافش یاری رسانند.
عبید یکی ازسگان تربیت شده که هنوز درانتهای ضمیروجوداو چراغ آدمیت سوسومی زند.عاصی نمادی اززیردستان خودفروخته که دیگرنه تنهابه کارمافوق خود نمی آیدبلکه برای اوخطرناک نیزمی باشد.
شایدمادراین نمایشنامه چندان نیازی به زمان ومکان نداشته باشیم زیرا این خط مشی درتمام زمانها وجود دارد.به عنوان مثال حضرت موسی (ع )رانیزمی توان از بزرگوارانی دانست که با این امردرگیربوده اند.
همواره خصیصه ای در وجود انسانها نهفته است که درلحظات بحرانی چون افساری بردهان انسان ها می افتد وآنها رابه طریقت حضرت دوست رهنمون می کند .این خصیصه رامادرعبید می بینیم که درمیانه ی نمایش عمل می کند اما از آنجا که انسانی که درباتلاقی بی وجودی افتد رفته رفته درآن فرو میرود عبیدبراین خصیصه غلبه می کندودرآخرنه تنها عاصی رابلکه عمره رانیز به کام مرگ می کشاند.
فرجام انسانهایی نیز که حضرت دوست رافراموش کند ودرراه باطل قدم گذارندنیزکاملا مشخص است وتاریخ نیز آن رابه ماثابت نموده که دردام نیز به خوبی به آن پرداخته شده که آن مرگ حقیرانه ی عمره وعاصی است .
تعیین جایزه برای عاصی وخطر لو رفتن عمره وعبید نیز نشان آن است که هیچ باطلی به ثمر نخواهد نشست وعاقبت امر دست تمام زشت کرداران رو خواهد شد.
انتخاب اسم دام نیز جای خود جالب است . عمره دامی گسترده تاافرادی چون عبید وعاصی رادرآن به دام اندازد ولی درپایان خود نیز دردامی گرفتار می گردد.
نسبت دادن کفتاربه عاصی وعلامت بین اووعبید که زوزه ی کفتاراست نیز جای تامل دارد که نشان از منش کفتار گونه ی آنان است وخود نشانه ای جالب .درابتدای کار تعلیق به خوبی رعایت شده وسوال برای تماشاچی وخواننده پیش می آیدوازسوال عاصی از عبید ونظر عبید درمورد رفتارعمره از بعداز ظهر به بعد نشات می گیرد.
نسبت دادن گردن کش وسمج به ماموردولت از سوی عمره نیزجالب است ماموردولت که به دنبال حقیقت وکشف جرائم می باشد وباج به کس نمی دهد از نظر عمره گردن کش وسمج است .درجای عمره می گوید : <پانصد پوند ِ برادرآدم راهم دشمن خونی می کند! > واین واقعیت مشکل جامعه ی به ظاهر متمدن امروزی ماست .
درجاهایی ازداستان حرفهاییاز دست دوستی ِ دوری از نامردی وحرمت نان ونمک توسط عبید مطرح می شود . بین چنان آدم هایی این مسائل مطرح است ِ حال جای شرم ندارد که بین خیلی ازما که ادعاهای جور واجورداریم حرمت این مسائل شکسته شده باشد؟
درجایی عمره می گوید: < مگردولت انتقام خودش را نمی گیرد؟ > انتقام گرفتن دولت یعنی رسیدن حق به دولت ودولت یعنی مردم .
خدایا ِ به آن که عقل دادی ِ چه دادی ؟ مثلی که آن رابه افراد گوناگون نسبت می دهند وهرگز شیرینی خود رااز دست نمی دهد. نفع که درانتظار عمره وعبید تنها نفع خویشتن مطرح است وسرنوشت واژهای است که برای عمره به درستی معنا نشده است .
درجایی عمره می گوید : <هرکاری که دوست حکم کند با قانون جور در می آید > ودولت واقعی یعنی مردم وبنابراین حکم با قانون دریک راستاست واین جای تامل دارد.
سوء استفاده ی قدرت به دوستان از زیردستان درجایی که عبید کشتن عاصی رابه عمره پیشنهاد می کند به خوبی آشکار می شود .
هیچ کس به اندازه ی خود انسان خویشتن را نمی شناسد وعدم اعتماد عبید وعمره به هم دراواخر کار از همین جا ناشی می شود.

امید آن که همه درراه حق قدم نهم واز متون نمایشی نه تنها درس کارگردانی بلکه درس زندگانی بیاموزیم .


با تشکر عرفان چشمه

عصر گاه 19/10/1380






چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۳

 

ساعت خواب

کنکور هر سال کلی آدم رو الاف خودش می کنه .البته این جور که پیداس فقط تو کشور ما این قدر بازارش گرمه . طوری که یه آمار معتبری می گفت دو میلیون نفر تو کشور ما از همین کنکوره که نون می خورن و اگه قرار باشه کنکور رو بردارن دو میلیون نفر به جمعیت چند ده میلیونی کشورمون که زیر خط فقر زندگی می کنن اضافه می شه .
کنکور با خودش کلی هزینه و برو و بیا و بالا و پایین و استرس و نگرانی و از همه مهم تر اعصاب خرد به ارمغان میاره . کنکوری که برای ما شده مهم ترین مسئله ی زندگی . شده معیار سنجش آدما برای همه ی جنبه هاشون . قبول شدن در کنکور شده یه ماده ی پاک کننده ی قوی که خیلی از عیبای آدما رو می شوره . البته فرمول این ماده ماست مالیزاسیونه . همه ی ما هر ساله آمار های عجیب و غریبی می شنویم از موسساتی که به تناوب در راستای کنکور باز و بسته می شن یا از داوطلبانی که برای قبولی در کنکور تو سر و کله ی همدیگه می زنن و یا از افراد کمی که قبول می شن یا تعداد سوالاتی که فروش می رن . یا جوونای بد بختی که به خاطر قبول نشدن تو کنکور بیمار می شن و حتی خود کشی می کنن . شاید خندتون بگیره اما من گریه ام می گیره وقتی می بینم امسال یکی برای یازدهمین سال متوالی کنکور داد .
اما سر جلسه ی کنکور هم عالمی داره . امسال سر جلسه ی کنکور دوباره مرز خنده و گریه رو گم کردم وقتی دیدم کنکور شروع شده و هنوز کلی صندلی خالیه و این صندلی ها تا آخر جلسه هم صاحبی پیدا نکردن . همین طور چار شاخ موندم وقتی داوطلبانی رو دیدم که جلسه ی کنکور ساعت خوابشون بود و راحت و آرام بی خیال پرسش نامه و پاسخ نامه نشستن و به در و دیوار می نگرند وهر از چند گاهی نیز نوشیدنی می نوشند و الحق که نقش سیاهی لشگر رو خوب ایفا می کردن .
پاسخ نامه ی یه داوطلب رو دیدم که به همه ی سوال ها جواب داده بود . درست و غلط بودن جواباشو نمی دونم اما اون جوری که اون به همه ی سوالا جواب داده بود یا باید همه رو صد بزنه و یا همه رو منفی . یه داوطلی دیگه هم که معرکه بود . اگه من تو سازمان سنجش کاره ای بودم اونو حتما رشته ی گرافیک یا ارتباط تصویری قبول می کردم . چرا که جوری خونه ها رو سیاه کرده بود که یه طرح خلق کرده بود بیا و ببین .
خلاصه اگه شما هم حوصلتون سر رفته ساله دیگه به جمعیت میلیونی داوطلبان کنکور اضافه بشین چون سر جلسه اون قدر چیزای جالب می بینین که حوصلتون سر نره !
از خوشحالی و غم های داوطلبا موقع اعلام نتایج هم که بگذریم می رسیم به مخمصه ی بچه هایی که جایی غیر از شهرشون قبول شدن و خودش روضه ای داره شنیدنی ! اما چیز دیگه ای که بغض آدمومی ترکونه آدمایی ان که کارشون هیچ ربطی به مدرکشون نداره و تعدادشون از اون آدمایی که تحصیلاتشون با مدرکشون مربوطه خیلی بیشتره . خیلی از آدما یا بهتر بگم بیشتر آدما با مدرکشون پول در میارن و اگه پسر باشن زن می گیرن . واز همه جالب تر این که خیلی از دختر خانوما با مدرک شوهرشون ازدواج می کنن و به هر کور و کچل دکتر مهندسی بعععععععععععععله می گن !
عرفان چشمه
19/04/1383

 

زیبایی = هنر ؟

متاسفانه در بسیاری از موارد هر آفرینش و اثر زیبایی را دوستان مترادف با یک اثر هنری می دانند .
ببینید زیبایی به وسیله ی حواس مختلف قابل درک می باشد . مانند زیبایی دیداری , شنیداری , و ... اما هر اثر زیبا به صرف زیبایی اش یک اثر هنری هنری محسوب نمی گردد . چرا که ارکان دوگانه یتشکیل دهنده ی یک اثر هنری عبارتند از : 1- زیبایی و 2- محتوا . لذا اثرزیبای فاقد محتوا اثری هنری نمی باشد .
مثالی بزنم : فرض کنید فردی با خطی زیبا و چشم نواز جمله ای ناسزا را کتابت کند یا فردی به زیباترین شکل ممکن صحنه ای ضد ارزشی را به تصویر کشد , اگر چه هر دوی این آثار از زیبایی قابل توجه برخوردار هستند , لیکن به علت تهی بودن از محتوا , بی انصافی است که نسبت آثاری هنری را به آن ها بدهیم .
امید آن که علاوه بر زیبایی ظاهری به زیبایی باطنی نیز توجه نماییم .
عرفان چشمه



 

؟!!! خست !!!؟

تعجب می کنم وقتی برخی از دوستان هنر مند را می بینم که در ارائه ی آفرینش هنری خود این قدر خست به خرج می دهند .
نمی توانیم این را منکر شویم که بخشی از انگیزه های خلق یک اثر هنری که اتفاقا بخش قابل توجهی نیز می باشد انتقال پیام و ارتباط با مخاطب است و بخشی از آموزش های هنری نیز مربوط به عناصر موثر در جذب مخاطب می باشد .
به طور اساسی بنده معتقدم اگر حس ارتباط و انتقال پیام و ابراز عقاید و احساسات در هنرمند به غلیان نیفتد , علت خلق یک اثر هنری تامه نمی گردد و خلق آن لزومی نمی یابد .
اگر اصل بر پنهان کاری است لزومی ندارد که یک هنرمند یک تابلوی نقاشی , یک اثر گرافیکی , یک قطعه موسیقی یا یک اثر نمایشی را بیافریند . زیرا اگر تنها انگیزه برای آفرینش این آثار خالی کردن حس درونی هنرمند است , قدرت ذهنی انسان و هنرمند میتواند پاسخ گوی این نیاز باشد و این خلق می تواند در عالم اندیشه باقی بماند .
بیایید این فرایند را در هنر تئاتر بررسی کنیم :
دو رکن اساسی تئاتر بازیگر و تماشاگر می باشند و تئاتر با ادغام این دو رکن شکل می گیرد . حال اگر ما از بهترین نمایشنامه , بهترین کارگردانی , زیبا ترین طراحی صحنه , اندیشمندانه ترین طراحی نور , مناسب ترین موسیقی و ... سود بجوییم اما از نعمت تماشاگر بی بهره بمانیم , کار ما تنها تمرین تئاتر بوده است و هنوز موفق به خلق یک تئاتر نگشته ایم.
اما به دور از کارگردان و آهنگ ساز و طراح صحنه و ... تنها ما با دورکن بازیگر وتماشاگر یک تئاتر خلق می نماییم . پس مخاطب برای هنرمند یک نیاز است و جلوگیری از برخورد مخاطب با خلق هنری یک حماقت .
جا دارد در این جا یادی از اثر جاودان مولیر , یعنی نمایشنامه ی خسیس بنمایم که ما را با زبان درام بیش از پیش با مضحک بودن این صفت ( خساست ) آشنا می سازد .
عرفان چشمه

 

هنر نقد سانسور

به طور اساسی هنر و هنرمند باید از جامعه خود پیش باشد و جامعه و دنیای خود را نقد نماید
بنا بر این جلوگیری از نقادی هنر و هنرمند ضربه اساسی و بنیانی به بنای هنر است
زیرا همان طور که عرض شد نقد جزیی از سرشت و فطرت هنر می باشد اگر چه بهتر است
انتقاد همراه با پیشنهاد باشد یعنی راه کاری برای بر طرف نمودن نقصی که انتقاد به آن وارد
بوده است توسط منتقد ارائه گردد امید آن که مفید واقع گردد
جا دارد در این جا نگاهی به سانسور یا ممیزی اندازیم که متاسفانه در باور عامیانه از آن به
عنوان دشمن نقادی هنر و یا با گستاخی بیشتر دشمن هنر تعبیر می گردد
کارشناسان معتقدند سانسور را در هر اجتماعی با توجه به مختصات آن جامعه باید پذیرفت و به جای آن که بر آن باشیم تا صورت این مسئله را پاک نماییم چه نیکوست که به تعریفی
درست از آن دست یابیم
بنده حقیر معتقدم سانسور حق ندارد که به خالق هنری تحمیل کند که چه بگوید و چه نگوید
محدوده سانسور این است که در نحوه ی گویش آفرینش یک آفریننده ی هنری به طور نسبی
تاکید می کنم به طور نسبی دخالت ورزد
به عبارت دیگر سانسور می تواند از هنرمند بخواهد که چطور بگوید
عرفان چشمه

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]