جمعه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۴

 

آزادگی

هزار امروز هم آواز زاغ است
گل از بی رونقی ها خار باغ است
فلک را جور بی اندازه گشت است
جهان را رسم و آئین تازه گشت است
غم دیرینه گر در سینه داری
چه دست بر باده ی دیرینه داری
دو چیز اندوه برد از خاطر تنگ
نی خوش نغمه ومرغ خوش آهنگ
فلک را عادت دیرینه این است
که با آزادگان دائم به کین است

 

نیمه هوشیار

( بزرگترین مجازات ها مجازات دادگاه درون است.دادگاه وجدان. وکمترین حکم صادره از آن حبس ابد روح تا مادام العمر خواهد بود. وهیچ گناه کاری از این دادگاه تبرئه بیرون نخواهد شد.امید آنکه پایانی نزدیک باشد برای تمام بی هدفی ها.)
همه آدم ها وجدان دارن. وجدان بعضی ها خوابه .وجدان بعض ی ها هم بیدار . اما وجدان بیشتر آدما نیمه هوشیاره.یعنی بعضی وقتا به خواب میره وبعضی وقتای دیگه هم بیدار میشه.
بعضی ها روزی چند بار به وجدانشون سر می زنن. بعضی ها شبی یه بار موقع خواب.بعضی ها هفته ای یه بار .بعضی ها ماهی یه بار .بعضی ها سالی یه بار .بعضی ها پنج سال یه بار . بعضی ها ده سال یه بار.بعضی ها وقتی مریض میشن .بعضی ها وقتی ورشکست میشن.بعضی ها وقتی تنها میشن بعضی ها وقتی عاشق میشن. بعضی ها وقتی فارغ میشن .بعضی ها وقتی عزیزی را از دست میدن. بعضی ها وقتی می خوان بمیرن وبعضی هاهم تا وقتی که زندن و تو این دنیا هستن به وجدانشون سر نمی زنن وباهاش کاری ندارن در عوض اونو لا لا می کنن تا کاری به کارشون نداشته باشد.
اما اون دنیایی هم هست واین جمله چقدر آرامش بخشه.
اگه همه سعی مون روهم به کار بگیریم وتو این دنیا وجدانمون رو بخوابونیم یا مثل بعضی ها اونو کنترل کنیم تا ضد ما رای نده .
بلاخره اون دنیا وجدان بیدار می شه.اما...وای به روزی که وجدان بیدار بشه...خدا کنه وقتی وجدانمون بیدار می شه مثل یه دیو نباشه که قراره همهء وجود مارو بخوره واز بین ببره.مثل یه بولدوزر نباشه که قراره همهء شخصیت دروغین کاخ وار ما رو خراب کنه.
خدا کنه وقتی وجدانمون بیدار شد مثل یه کوه . مثه یه دیوار پناه باشه و آرامش بخش.
اون دیوه خودمونیم .کارامون بی فکریامون.بد یامون. نا مرد یامون.بی معرفتیامون.بد خواهیامون.خودخواهیامون.زورگوییامون.دروغگوییامون.و......
اون پناه هم خودمونیم خوبیامون .دست گیریامون.کمکامون.
انسانیتامون.گذشتامون و.........
امید آنکه وجدانمون رو بیدار کنیم وامید آنکه اگه وجدانمون رو بیدار کردیم بهش زیر میزی ندیم که فقط به نفع ما رای بده و هزار تا امید دیگه که امید نا امید نشن.
عرفان چشمه
29/2/84

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۴

 

عشق

فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۴

 

محمود دولت آبادی

یا هو
محمود دولت آبادی
تلاشی از : عرفان پهلوانی ( چشمه )
5 و 6 / 2 / 1384
« اما…دوستان عزیز با تواضع تمام بگویم ادبیات که از چشم جان خواننده به نظر دلنشین و زندگی بخش می اید .در جاری شدنش از جان ودست نویسنده بسی که جان فرسا وهلاکت بار است.دست کم در تجربه ی شخصی می توانم بگویم آنچه مرا از پای در میاورد ناممکن بودن نوشتن است . وقتی به ناچار شروع می کنم به نوشتن چنان است که گویی به دوزخی وارد می شوم شاید به امید آنکه بهشت واری براورم.اما غالبا درون دهلیز های آن در می مانم و چون سرانجام از آن دهلیز ها می گذرم ، با صرف سال ها ی عمر ، از پس چندی که بر می گردم وبه حاصل کارم می نگرم حقیقت این است که غالبا احساس ناخوشایندی دارم پس گاهی به صرافت می افتم که دورش بریزم یا که بسوزانمش اما عمری که در پای آن ریخته ام چه میشود؟ بنابر این با بی رحمی به جراحی وتراشیدن وساییدن همانچه می پردازم که در لحظات نوشتن شوقی جان سوز به آن همه داشتم واین جرح وتعدیل بیشتر نابودم می کند... »
این جملات دل نامه ای است که )محمود دولت آبادی( در قالب یاداشتی بر آخرین اثرش ) سلوک( نگاشته است. دل نامه ای حاصل بیش از 60 سال زیستن وبیش از40 سال نگاشتن .
محمود دولت آبادی که در غالب آثارش نثر را به نظم ترجیح داده است در سال1319 در دولت اباد بیهق متولد شدو در خانواده ای روستایی که از راه کا ربر زمین سخت کویر روزگار می گذراندند بزرگ شد کودکی اش در روستا پسری شد . برای تحصیل به دولت اباد رفت و هم زمان به کارهای گوناگونی از جمله کفاشی وسلمانی تا کارگری در کارخانه پرداخت. نمی دانم آن زمان که خراسانیان خراسان را خراسان یعنی جایگاه برخاستن آفتاب می نامیدند ، تنها کره خورشید را در نظر داشتند و یا برخاستن آفتاب ها ی چون فردوستی ، خیام ، عطا ر و محمود دولت آبادی رانیز از نظر گذرانیده بودند؟ در هر صورت دولت آبادی در 20 سالگی به تهران مهاجرت کردوبرای جامه ی عمل پوشاندن به دغدغه های اصلی ذهنش به کار نوشتن و بازی در تاتر مشغول شد و از راه کارگری در چاپخانه ای امرار معاش می کرد.
حضور او در عرصه ی نمایش چنان بود که در یکی از سه فیلم موج نوی سینمایی ایرا ن یعنی ) گاو ( که حاصل داستانی از مرحوم غلام حسین ساعدی و کارگردانی داریوش مهر جویی است به نقش آفرینی پرداخت .
)جمشید مشایخی ( در کتاب) تا طلوع ( که حاصل گفتگوی )خسرو شهریاری( با این پیرعرصه ی تمایش می باشد در وصف دولت آبادی می فرماید :
« محمود دولت ابادی هم که امروز یکی از نویسندگان ماست در آن فیلم } گاو{ بازی داشت . در ) میراث( نوشته و کارگردانی ) بهرام بیضایی( هم من با دولت آبادی هم بازی بودم . او هم از آدم های انسان و زلال است که از سال ها پیش با او دوست بوده ام . مثل) حسین کسبیان( ».
و شاید یاد استاد مشایخی در این جمله از استاد و پیر دیگر عرصه ی نمایش ایران ) حسین کسبیان ( که خداوند سلامت نگه داردش از ان روست که محمود دولت آبادی و حسین کسبیان باجناق یکدیگرند.
دغدغه ی نوشتن دولت آبادی را قبل ازمهاجرت به تهران به نوشتن چند داستان از سال 1337 وا داشت . نخستین داستان چاپ شده ی او با نام ) ته شب ( در سال 1341 در مجله ی ) آناهیتا( در ) تهران ( به طبع رسید . از آن پس کار نوشتن را به صورت جد و با پشتکار ادامه داد و از سال 1347 داستان هایش در نشریات ادبی و به صورت کتاب به چاپ رسید و برای وی شهرت زیادی را به بار آورد .
محمود دولت آبادی تقریبا همه ی قالب های نثر را تجربه کرده است . از درام گرفته تا داستان های کوتاه و بلند و مجموعه ی مقالات . از نمایشنامه های او می توان به ) تنگنا ( ، ) ققنوس ( و) درخت ( از فیلم نامه ها به ) ا تو بو س ( ، ) سر بداران ( و ) هیولا ( از مجموعه ی مقالات مصاحبه ها و سخنرانی ها به ) ما نیز مردمی هستیم ( ، ) رد « گفت و گزار سپنج » ( و ) قطره ی محال اندیش ( از نوشته هایی برای کودکان و نو جوانان به ) ببر جوان و انسان پیر ( و) آهوی بخت من گزل( از سفر نامه به ) دیدار بلوچ ( از داستان های کوتاه به ) کارنامه ی سپنج ( که مجموعه ی داستانی است شامل داستان های: /ته شب / ادبار / بند / پای گلدسته ی امام زاده شعیب / هجرت سلیمان / سایه های خسته / بیابانی / سفر / آوسنه ی بابا سبحان / بابا شبیرو / گاواره بان / مرد / عقیل عقیل / از خم چنبر / و سر انجام از داستان های بلند به ) جای خالی سلوچ (، ) روزگار سپری شده ی مردم سال خورده ( شامل سه کتاب / : اقلیم باد / برزخ خس / پایان جغد / ، ) پایینی ها ( ، ) روز و شب یوسف ( ، ) سلوک ( و ) کلیدر ( اشاره نمود .
که آخری یعنی کلیدر علاوه بر آن که به لحاظ داستان و فرم و محتوا و سلیر ویژگی هایش تحسین صاحب نظران را بر می انگیزد به لحاظ بلندایی که دارد چه در ادب فارسی و چه در سطح بین الملل شهره ی عام و خاص می باشد و با آثار بزرگی چون ) سه تفنگ دار ( ) الکساندر دوما ( به رقابتی نزدیک می پردازد .
لازم به یاد آوری است که محمود دولت آبادی کلیدر را در ده جلد به رشته ی تحریر در آورده است .
اهل فن دولت آبادی را به خاطر شاه کارهایش و نیز تسلط کم مثالش بر ادبیات احترامی ویژه می گزارند و او مدعو بسیاری از سمینار ها ، نشست ها ، بزرگداشت ها و کنفرانس ها در ایران و جهان بوده است . یکی از این مراسم جشن صدمین سال تولد ) صادق هدایت ( است که در عصر روز دوشنبه 28 بهمن ماه 1382 با حضور گروهی از نویسندگان و علاقه مندان در ) خانه ی هنر مندان ایران ( و به تلاش ) جهانگیر هدایت ( برادر زاده ی صادق هدایت برگزار شد .
دولت آبادی در این مراسم و در وصف ادبیات و صادق هدایت می گوید :
« کار ادبیات هیچ نیست مگر ) شناخت ( و هدایت این شناخت را خوب به ما یاد داد . هدایت برای شناختن خود و محیط و گذشته و امروز در تلاشی مداوم بود . هدایت ایران می پرستید و در عین حال از ابتذال حاکم بر آن نفرت داشت . »
دولت آبادی ادامه می دهد :
« هدایت تمام جوانب زندگی انسان ایرانی در دایره ای می ریزد و مسوولانه ترین رفتار یک شخصیت فرهنگی را از خود به یاد گار می گذارد و در ) بوف کور ( به کمال می رسد ... هدایت نویسنده ای است بی همتا . »
آخرین اثر
آخرین اثر محمود دولت آبادی ) سلوک ( است که با هم کاری نشر چشمه و نشر فرهنگ معاصر برای اولین بار در بهار 1382 به چاپ رسید .
دولت آبادی پیرامون این اثر و در مصاحبه اش با مهدی یزدانی خرم که این مصاحبه توسط گروه ادب و هنر روزنامه ی همشهری در پنج شنبه 18 اردیبهشت 1382 به چاپ رسید می گوید :
« این تداعی } سلوک {پنج سال من را دیوانه ی خودش کرد . من بیش از یک سال در کار ویرایش این اثر بودم . ا ین کتاب در حدود ششصد صفحه بود و من با عذاب ، دشواری و سختی کوشیدم رمان را به حدی که مقدور هست چکیده کنم . من در آثار ادبی جهان به چهار اثر علاقه ی فراوانی دارم . در وهله ی نخست بیگانه ی آلبر کامو ، دیگر پیرمرد و دریای همینگوی ، سومی گرگ بیابان هرمان هسه و آخری که می تواند اولی هم باشد بوف کور خودمان است. من هميشه در طول اين چهل سال نويسندگي آرزو داشته ام كه كتابي به حجم و قدرت يكي از اين آثار بنويسم، اين اعتراف من است. »
آقای دولت آبادی در ادامه می فرماید :
« اميدوار بودم كه اين اثر به بازنويسي احتياجي نداشته باشد و فكر مي كردم پختگي من در كارم اين اجازه را به من مي دهد كه چنين جسارتي داشته باشم. يعني اثر را يك بار بنويسم و به نشر بدهم اين فكر چنان با شكست مفتضحانه اي روبه رو شد كه من را وادار كرد تا اين اثر را بتراشم و صيقل بدهم ! دريابم كه دارم به سوي آن الگوهايي كه دوست دارم، مي روم و خيلي خوشحالم كه موفق شده ام. در اثر بوف كور و بيگانه مي بينيم و از اين جهت كه من را كه آرزوي نوشتن يك كتاب كوچك داشته باشد قانع كند، فكر مي كنم زحمتي كه روي فشرده كردن آن كشيده ام راضي كننده باشد. »
استاد ادامه می دهد :
« گمان مي كنم اتفاق ابتدا در زندگي مي افتد تا رمان. به شما بگويم اين اتفاق با يك يادداشت كوچك در يك قهوه خانه در فرانكفورت شروع شد. و بعد با يك سايه اي در پياده رويي كه ديوار سنگي خزه بسته اي دارد، در ويپرزدورف به سراغ من آمد. من در آنجا كه بورس سه ماهه داشتم، دو ماه ماندم و برگشتم به خاطر همين به اصطلاح احساس غم غربت و نوستالژي و بي هم زباني. اين غم غربت و آن يادداشت كوچك مرا به يك ورطه اي كشاند كه چهار سال به تناوب نوشتم و وقتي به پايان كار رسيدم دريافتم دو سوم اين را بايد كنار بگذارم. »
بنابر نوشته روزنامه هاي آلمان محمود دولت آبادی ۱۸ سال پياپي نامزد جايزه نوبل بوده است و خودش اعتقاد دارد كه اين جايزه را برده است و اخذ فيزيكي جايزه اهميت چنداني ندارد.
استاد هم اکنون رنجور از شصت و پنج سال زندگی پر فراز و نشیب ، مرگ برادر ، مرگ احمد محمود ، مرگ احمد شاملو و … رمق چندانی ندارد و با مویی سفید نفس می کشد، می نویسد و از تنهایی و شاید تنها شدن می گوید .
امید آن که حضرت دوست بلندای عمری با عزت نصیب استاد گرداند و امید آن که اگر قرار است استاد را پاس و بزرگ بداریم ، که وظیفه مان است ، در حیاتش چنین کنیم و هزاران امید دیگر که امید آن که نا امید نگردند.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]