جمعه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۵
یا هو
اگه حرف نمی زنم ، نه این که از بی حرفیه
من می خام شنا کنم ، آب دریا خالیه
دیگه من خسته شدم از حسرت گذشته ها
به تو آهسته می گم تا بدونی
حسرت گذشته ها ، همه خالی بندیه
خدا لعنتش کنه ، اون که آب دریاها رو سرکشید
فکر تشنگی نبود ...
دیگه باید پر کشید
نکنه یاد ما رفته همه حرفای درست
اگه این جوری باشه ، دیگه چی باید شنفت ؟
نمی خام گریه کنم ، گریهی من باد هواست
کاش بشه یه روز بیاد ، که بشه فریاد کشید
توی این زمونه هیشکی ، عاشقی رو یاد نداره
قراره یکی بیادش ، خوبیا رو اون میاره
اگه حرف نمی زنم ، نه این که از بی حرفیه
من می خام شنا کنم ، آب دریا خالیه
دیگه من خسته شدم از حسرت گذشته ها
به تو آهسته می گم تا بدونی
حسرت گذشته ها ، همه خالی بندیه
خدا لعنتش کنه ، اون که آب دریاها رو سرکشید
فکر تشنگی نبود ...
دیگه باید پر کشید
نکنه یاد ما رفته همه حرفای درست
اگه این جوری باشه ، دیگه چی باید شنفت ؟
نمی خام گریه کنم ، گریهی من باد هواست
کاش بشه یه روز بیاد ، که بشه فریاد کشید
توی این زمونه هیشکی ، عاشقی رو یاد نداره
قراره یکی بیادش ، خوبیا رو اون میاره
عرفان پهلوانی
چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۵
گل لبخند بر لبم پژمرد
وچشمم چشمهی اشک شد
و یک قطره از چشمه چکید
چون به لبم رسید
گلی دیگر شکفت
از فریاد ااز دست دادنت .
6/10/1384
آن گاه که بر سرم داد زدند از سر بیداد
ودستان و زبانم نا توان بود
با یاد سوفکلس خواندم :
« آن گاه که خرد را سودی نیست ، خردمندی دردمندی است . »
آن گاه همهی گاهان بود .
17/8/1385
وچشمم چشمهی اشک شد
و یک قطره از چشمه چکید
چون به لبم رسید
گلی دیگر شکفت
از فریاد ااز دست دادنت .
6/10/1384
آن گاه که بر سرم داد زدند از سر بیداد
ودستان و زبانم نا توان بود
با یاد سوفکلس خواندم :
« آن گاه که خرد را سودی نیست ، خردمندی دردمندی است . »
آن گاه همهی گاهان بود .
17/8/1385
جمعه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۵
به یاد بابا حاجی ... صلوات
یا هو
به یاد بابا حاجی ... صلوات
به نام پناه دلهای غمگین
یک سال شد که ...
یک سال شد که ...
خداوندا ! چگونه تاب آوردم این یک سال را ؟ دلم سنگی است ؟
اذان و نماز ، برای من ، چه پیوند عجیبی با یاد تو دارد . یاد مردی مهربان ، که در انتهای راه و اوج بیماری هم ، هیچ « بابا حاجی » گفتنم را بی « جانم ؟ » پاسخ نداد .
رسیدی به وصل حضرت دوست ؟ خواهش میکنم به خوابم بیا و شکوه این وصل را برایم وصف کن .
پرچم اندوه دوریات ، هرگز از احتزاز دلم نمیافتد .
کاش هنوز بودی و دمدمههای غروب از من میپرسیدی : « بابا جون ! اذون نگفتن ؟ »
به یاد بابا حاجی ... صلوات
به نام پناه دلهای غمگین
یک سال شد که ...
یک سال شد که ...
خداوندا ! چگونه تاب آوردم این یک سال را ؟ دلم سنگی است ؟
اذان و نماز ، برای من ، چه پیوند عجیبی با یاد تو دارد . یاد مردی مهربان ، که در انتهای راه و اوج بیماری هم ، هیچ « بابا حاجی » گفتنم را بی « جانم ؟ » پاسخ نداد .
رسیدی به وصل حضرت دوست ؟ خواهش میکنم به خوابم بیا و شکوه این وصل را برایم وصف کن .
پرچم اندوه دوریات ، هرگز از احتزاز دلم نمیافتد .
کاش هنوز بودی و دمدمههای غروب از من میپرسیدی : « بابا جون ! اذون نگفتن ؟ »
نشانی و استاد
یا هو
« نشانی و استاد »
1- اگر علاقهمند به مطالعهی وبلاگ هستید ، حتما از این به بعد به وبلاگ « عطر ریخته » به آدرس : http://www.sayeh79.blogfa.com/ سربزنید .
نویسندهی این وبلاگ استاد گلم ، جناب آقای رضا مهدوی هزاوه هستند . استاد مهدوی ( به دور از چاپلوسی و اغراق ) یکی از دوستداشتنیترین آدمهایی هستند که من دیدم . صمیمیت و قدرت نوشتههای ایشان بهتر از قلم ناتوان من شما را با ایشان آشنا میکند . پس :
http://www.sayeh79.blogfa.com/
2- معرفی :
مجلهی ماهنامهی « نشانی »
صاحب امتیاز و مدیر مسوول : محمد صالح اعلا
سردبیر : رضا مهدوی هزاوهhttp://www.neshanimag.com/
« نشانی و استاد »
1- اگر علاقهمند به مطالعهی وبلاگ هستید ، حتما از این به بعد به وبلاگ « عطر ریخته » به آدرس : http://www.sayeh79.blogfa.com/ سربزنید .
نویسندهی این وبلاگ استاد گلم ، جناب آقای رضا مهدوی هزاوه هستند . استاد مهدوی ( به دور از چاپلوسی و اغراق ) یکی از دوستداشتنیترین آدمهایی هستند که من دیدم . صمیمیت و قدرت نوشتههای ایشان بهتر از قلم ناتوان من شما را با ایشان آشنا میکند . پس :
http://www.sayeh79.blogfa.com/
2- معرفی :
مجلهی ماهنامهی « نشانی »
صاحب امتیاز و مدیر مسوول : محمد صالح اعلا
سردبیر : رضا مهدوی هزاوهhttp://www.neshanimag.com/
هشت !
یا هو
هشت !
1- دوستی دارم که ویلون میزند . به حق خوب هم میزند . خودم هم آن موقع که ویلون میزدم هنرجویش بودم . خوب هم تدریس میکند . هم معلم خوبی است و هم نوازندهی خوبی . « محمد نامداری » است و از شاگردان ارشد « گیتی وزیری تبار » .
خانم گیتی وزیری تبار هم دختر « حسن علی وزیری تبار » است . هم او که در ارکستری که برای اولین بار در رشت قطعهی « ای ایران » را با آواز مرحوم « بنان » اجرا کرد ، قره نی میزند .
محمد تعریف میکرد که یک روز بعد از کلاس با استاد دم در آموزشگاه ایستاده بودیم و صحبت میکردیم . نوازندهی دورهگردی که از سر تصادف ویلون هم میزد از جلوی ما گذشت . سازش سه سیم بیشتر نداشت . استاد نگاهی به او کرد و گفت : « بر همکار بد لعنت ! »
2- چندی پیش نمایشی را که خودم نمایشنامهاش را نوشته بودم کارگردانی کردم و در یکی از جشنوارههای استانی شرکت جستم . نامش « آش کالباس » بود . دو متن ارژینال دیگر هم در جشنواره بود که یکی از آنها متن پایاننامهی دوستی بود که چندی پیشتر با همین متن برای فارغالتحصیلی از دانشکدهی هنرهای زیبا دفاع کرده بود .
در جلسهی نقد و بررسب نمایشام دو نفر بد جور با کار مشکل پیدا کرده بودند . یک نفر که اصرار عجیبی داشت تا رفاقت چند سالهاش را با من به اطلاع سایر تماشاگران برساند میگفت : « چهطور جرات کردی این متن را کار کنی ؟ » دیگری میگفت : « کار چیزی برای گفتن نداشت . » اولی گفت : « کنش دراماتیک ندارد . » و ... وقتی از این دو خواستم تعریفشان را از نمایش و نمایشنامه بگویند متهم به سفسطهام کردند . قصدم سفسطه نبود و خوب میدانستم که متر و معیار آنها تعریفهای ارسطوست و « آش کالباس » که یک کار به اصطلاح « مدرن » است با تعریفهای ارسطویی چندان تناسب ندارد .
در مراسم اختتامیه متن نمایشنامهی « آش کالباس » جایزهی اول نمایشنامه نویسی را گرفت .
3- میگویند بسیاری از آثار هنری که امروزه از آنها به عنوان شاهکار یاد میشود ، ( مثل بوف کور هدایت ، نفس و در انتظار گودوی بکت ، آثار ایبسن و ... ) در زمان خودشان نه تنها با اقبال عمومی مواجه نشدهاند ، بلکه بسیار هم مورد بیمهری و مخالفت قرار گرفتهاند . اما بعدها ...
4- یکی از معروفترین و پرطرفدارترین تعریفهای تئاتر این است :
« تئاتر فرآیندی ارتباطی است که در یک سوی آن گروه مجری و در سوی دیگر آن گروه مخاطب قرار دارد . برای انتقال حس و پیام با هدف اصلاح یا تغییر رفتار مخاطب . »
اصلاح یا تغییر رفتار مخاطب به تعبیری مخالفت و نقد رفتار مخاطب است و مخاطب هرچقدر هم که آدم خوبی باشد ، نسیت به این نظر مخالف ( لااقل در وهلهی اول ) واکنش نشان میدهد .
بنابراین اگر اثری بهبه و چهچه عموم مردم را برانگیخت باید شک کرد که ...
5- میگویند سرانهی مطالعه در کشور عزیزمان ایران ، زمان بسیار اندکی است . یکی از برداشتهایی که از این داده میشود این است :
« سطح آگاهی و اطلاعات مردم ایران پایین است . »
6- روز 19 رمضان و 21 مهرماه 1385 بود . بعد از افطار استادم ، عزیز دلم ، « جمشید مشایخی » به شبکهی تهرانِ جان ( با اجازهی آقای صالح اعلا ) آمده بود . حرف شد و استاد گفت : آن موقعها که من از سر ناچاری و بیپولی عکس تبلیغاتی گرفتم ، روزنامهها و مجلهها نقدهای تند و تیزی نوشتند . اما حالا که قهرمان جهان عکس تبلیغاتی میگیرد هیچ کس صدایش درنمیآید .
هنوز چند دقیقه از این حرف استاد نگذشته بود که فروتنیهای معروف ایشان شروع شد : من خاک پای مردم هستم و ...
7- صبح تا شب از هر قشری که باشیم صدها درد دل داریم و فلان و بهمان مشکل را برمیشمریم . اما از آن طرف میگوییم بهبه ! ، چهچه ! ، عجب مردم نازنین و با فهم و شعوری داریم !
8- یادمان باشد همین ما مردم هستیم که : روزنامهها و مجلهها را در میآوریم ، سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی را میسازیم و میبینیم ، دولت و مجلس و سایر ارکان سیاسی را تعیین میکنیم ، استاد دانشگاه و رفتگر شهرداری و رانندهی تاکسی و نمایندهی مجلس و مدیر و رییس و دکتر و مهندس میشویم و ...
با سپاس
عرفان پهلوانی
21/7/1385 ( ته شب )
هشت !
1- دوستی دارم که ویلون میزند . به حق خوب هم میزند . خودم هم آن موقع که ویلون میزدم هنرجویش بودم . خوب هم تدریس میکند . هم معلم خوبی است و هم نوازندهی خوبی . « محمد نامداری » است و از شاگردان ارشد « گیتی وزیری تبار » .
خانم گیتی وزیری تبار هم دختر « حسن علی وزیری تبار » است . هم او که در ارکستری که برای اولین بار در رشت قطعهی « ای ایران » را با آواز مرحوم « بنان » اجرا کرد ، قره نی میزند .
محمد تعریف میکرد که یک روز بعد از کلاس با استاد دم در آموزشگاه ایستاده بودیم و صحبت میکردیم . نوازندهی دورهگردی که از سر تصادف ویلون هم میزد از جلوی ما گذشت . سازش سه سیم بیشتر نداشت . استاد نگاهی به او کرد و گفت : « بر همکار بد لعنت ! »
2- چندی پیش نمایشی را که خودم نمایشنامهاش را نوشته بودم کارگردانی کردم و در یکی از جشنوارههای استانی شرکت جستم . نامش « آش کالباس » بود . دو متن ارژینال دیگر هم در جشنواره بود که یکی از آنها متن پایاننامهی دوستی بود که چندی پیشتر با همین متن برای فارغالتحصیلی از دانشکدهی هنرهای زیبا دفاع کرده بود .
در جلسهی نقد و بررسب نمایشام دو نفر بد جور با کار مشکل پیدا کرده بودند . یک نفر که اصرار عجیبی داشت تا رفاقت چند سالهاش را با من به اطلاع سایر تماشاگران برساند میگفت : « چهطور جرات کردی این متن را کار کنی ؟ » دیگری میگفت : « کار چیزی برای گفتن نداشت . » اولی گفت : « کنش دراماتیک ندارد . » و ... وقتی از این دو خواستم تعریفشان را از نمایش و نمایشنامه بگویند متهم به سفسطهام کردند . قصدم سفسطه نبود و خوب میدانستم که متر و معیار آنها تعریفهای ارسطوست و « آش کالباس » که یک کار به اصطلاح « مدرن » است با تعریفهای ارسطویی چندان تناسب ندارد .
در مراسم اختتامیه متن نمایشنامهی « آش کالباس » جایزهی اول نمایشنامه نویسی را گرفت .
3- میگویند بسیاری از آثار هنری که امروزه از آنها به عنوان شاهکار یاد میشود ، ( مثل بوف کور هدایت ، نفس و در انتظار گودوی بکت ، آثار ایبسن و ... ) در زمان خودشان نه تنها با اقبال عمومی مواجه نشدهاند ، بلکه بسیار هم مورد بیمهری و مخالفت قرار گرفتهاند . اما بعدها ...
4- یکی از معروفترین و پرطرفدارترین تعریفهای تئاتر این است :
« تئاتر فرآیندی ارتباطی است که در یک سوی آن گروه مجری و در سوی دیگر آن گروه مخاطب قرار دارد . برای انتقال حس و پیام با هدف اصلاح یا تغییر رفتار مخاطب . »
اصلاح یا تغییر رفتار مخاطب به تعبیری مخالفت و نقد رفتار مخاطب است و مخاطب هرچقدر هم که آدم خوبی باشد ، نسیت به این نظر مخالف ( لااقل در وهلهی اول ) واکنش نشان میدهد .
بنابراین اگر اثری بهبه و چهچه عموم مردم را برانگیخت باید شک کرد که ...
5- میگویند سرانهی مطالعه در کشور عزیزمان ایران ، زمان بسیار اندکی است . یکی از برداشتهایی که از این داده میشود این است :
« سطح آگاهی و اطلاعات مردم ایران پایین است . »
6- روز 19 رمضان و 21 مهرماه 1385 بود . بعد از افطار استادم ، عزیز دلم ، « جمشید مشایخی » به شبکهی تهرانِ جان ( با اجازهی آقای صالح اعلا ) آمده بود . حرف شد و استاد گفت : آن موقعها که من از سر ناچاری و بیپولی عکس تبلیغاتی گرفتم ، روزنامهها و مجلهها نقدهای تند و تیزی نوشتند . اما حالا که قهرمان جهان عکس تبلیغاتی میگیرد هیچ کس صدایش درنمیآید .
هنوز چند دقیقه از این حرف استاد نگذشته بود که فروتنیهای معروف ایشان شروع شد : من خاک پای مردم هستم و ...
7- صبح تا شب از هر قشری که باشیم صدها درد دل داریم و فلان و بهمان مشکل را برمیشمریم . اما از آن طرف میگوییم بهبه ! ، چهچه ! ، عجب مردم نازنین و با فهم و شعوری داریم !
8- یادمان باشد همین ما مردم هستیم که : روزنامهها و مجلهها را در میآوریم ، سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی را میسازیم و میبینیم ، دولت و مجلس و سایر ارکان سیاسی را تعیین میکنیم ، استاد دانشگاه و رفتگر شهرداری و رانندهی تاکسی و نمایندهی مجلس و مدیر و رییس و دکتر و مهندس میشویم و ...
با سپاس
عرفان پهلوانی
21/7/1385 ( ته شب )
اشتراک در پستها [Atom]