جمعه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۵

 

به یاد بابا حاجی ... صلوات

یا هو
به یاد بابا حاجی ... صلوات
به نام پناه دل­های غمگین
یک سال شد که ...
یک سال شد که ...
خداوندا ! چگونه تاب آوردم این یک سال را ؟ دلم سنگی است ؟
اذان و نماز ، برای من ، چه پیوند عجیبی با یاد تو دارد . یاد مردی مهربان ، که در انتهای راه و اوج بیماری هم ، هیچ « بابا حاجی » گفتنم را بی « جانم ؟ » پاسخ نداد .
رسیدی به وصل حضرت دوست ؟ خواهش می­کنم به خوابم بیا و شکوه این وصل را برایم وصف کن .
پرچم اندوه دوری­ات ، هرگز از احتزاز دلم نمی­افتد .
کاش هنوز بودی و دمدمه­های غروب از من می­پرسیدی : « بابا جون ! اذون نگفتن ؟ »

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]