چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۵
گل لبخند بر لبم پژمرد
وچشمم چشمهی اشک شد
و یک قطره از چشمه چکید
چون به لبم رسید
گلی دیگر شکفت
از فریاد ااز دست دادنت .
6/10/1384
آن گاه که بر سرم داد زدند از سر بیداد
ودستان و زبانم نا توان بود
با یاد سوفکلس خواندم :
« آن گاه که خرد را سودی نیست ، خردمندی دردمندی است . »
آن گاه همهی گاهان بود .
17/8/1385
وچشمم چشمهی اشک شد
و یک قطره از چشمه چکید
چون به لبم رسید
گلی دیگر شکفت
از فریاد ااز دست دادنت .
6/10/1384
آن گاه که بر سرم داد زدند از سر بیداد
ودستان و زبانم نا توان بود
با یاد سوفکلس خواندم :
« آن گاه که خرد را سودی نیست ، خردمندی دردمندی است . »
آن گاه همهی گاهان بود .
17/8/1385
اشتراک در پستها [Atom]