جمعه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۵
هشت !
یا هو
هشت !
1- دوستی دارم که ویلون میزند . به حق خوب هم میزند . خودم هم آن موقع که ویلون میزدم هنرجویش بودم . خوب هم تدریس میکند . هم معلم خوبی است و هم نوازندهی خوبی . « محمد نامداری » است و از شاگردان ارشد « گیتی وزیری تبار » .
خانم گیتی وزیری تبار هم دختر « حسن علی وزیری تبار » است . هم او که در ارکستری که برای اولین بار در رشت قطعهی « ای ایران » را با آواز مرحوم « بنان » اجرا کرد ، قره نی میزند .
محمد تعریف میکرد که یک روز بعد از کلاس با استاد دم در آموزشگاه ایستاده بودیم و صحبت میکردیم . نوازندهی دورهگردی که از سر تصادف ویلون هم میزد از جلوی ما گذشت . سازش سه سیم بیشتر نداشت . استاد نگاهی به او کرد و گفت : « بر همکار بد لعنت ! »
2- چندی پیش نمایشی را که خودم نمایشنامهاش را نوشته بودم کارگردانی کردم و در یکی از جشنوارههای استانی شرکت جستم . نامش « آش کالباس » بود . دو متن ارژینال دیگر هم در جشنواره بود که یکی از آنها متن پایاننامهی دوستی بود که چندی پیشتر با همین متن برای فارغالتحصیلی از دانشکدهی هنرهای زیبا دفاع کرده بود .
در جلسهی نقد و بررسب نمایشام دو نفر بد جور با کار مشکل پیدا کرده بودند . یک نفر که اصرار عجیبی داشت تا رفاقت چند سالهاش را با من به اطلاع سایر تماشاگران برساند میگفت : « چهطور جرات کردی این متن را کار کنی ؟ » دیگری میگفت : « کار چیزی برای گفتن نداشت . » اولی گفت : « کنش دراماتیک ندارد . » و ... وقتی از این دو خواستم تعریفشان را از نمایش و نمایشنامه بگویند متهم به سفسطهام کردند . قصدم سفسطه نبود و خوب میدانستم که متر و معیار آنها تعریفهای ارسطوست و « آش کالباس » که یک کار به اصطلاح « مدرن » است با تعریفهای ارسطویی چندان تناسب ندارد .
در مراسم اختتامیه متن نمایشنامهی « آش کالباس » جایزهی اول نمایشنامه نویسی را گرفت .
3- میگویند بسیاری از آثار هنری که امروزه از آنها به عنوان شاهکار یاد میشود ، ( مثل بوف کور هدایت ، نفس و در انتظار گودوی بکت ، آثار ایبسن و ... ) در زمان خودشان نه تنها با اقبال عمومی مواجه نشدهاند ، بلکه بسیار هم مورد بیمهری و مخالفت قرار گرفتهاند . اما بعدها ...
4- یکی از معروفترین و پرطرفدارترین تعریفهای تئاتر این است :
« تئاتر فرآیندی ارتباطی است که در یک سوی آن گروه مجری و در سوی دیگر آن گروه مخاطب قرار دارد . برای انتقال حس و پیام با هدف اصلاح یا تغییر رفتار مخاطب . »
اصلاح یا تغییر رفتار مخاطب به تعبیری مخالفت و نقد رفتار مخاطب است و مخاطب هرچقدر هم که آدم خوبی باشد ، نسیت به این نظر مخالف ( لااقل در وهلهی اول ) واکنش نشان میدهد .
بنابراین اگر اثری بهبه و چهچه عموم مردم را برانگیخت باید شک کرد که ...
5- میگویند سرانهی مطالعه در کشور عزیزمان ایران ، زمان بسیار اندکی است . یکی از برداشتهایی که از این داده میشود این است :
« سطح آگاهی و اطلاعات مردم ایران پایین است . »
6- روز 19 رمضان و 21 مهرماه 1385 بود . بعد از افطار استادم ، عزیز دلم ، « جمشید مشایخی » به شبکهی تهرانِ جان ( با اجازهی آقای صالح اعلا ) آمده بود . حرف شد و استاد گفت : آن موقعها که من از سر ناچاری و بیپولی عکس تبلیغاتی گرفتم ، روزنامهها و مجلهها نقدهای تند و تیزی نوشتند . اما حالا که قهرمان جهان عکس تبلیغاتی میگیرد هیچ کس صدایش درنمیآید .
هنوز چند دقیقه از این حرف استاد نگذشته بود که فروتنیهای معروف ایشان شروع شد : من خاک پای مردم هستم و ...
7- صبح تا شب از هر قشری که باشیم صدها درد دل داریم و فلان و بهمان مشکل را برمیشمریم . اما از آن طرف میگوییم بهبه ! ، چهچه ! ، عجب مردم نازنین و با فهم و شعوری داریم !
8- یادمان باشد همین ما مردم هستیم که : روزنامهها و مجلهها را در میآوریم ، سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی را میسازیم و میبینیم ، دولت و مجلس و سایر ارکان سیاسی را تعیین میکنیم ، استاد دانشگاه و رفتگر شهرداری و رانندهی تاکسی و نمایندهی مجلس و مدیر و رییس و دکتر و مهندس میشویم و ...
با سپاس
عرفان پهلوانی
21/7/1385 ( ته شب )
هشت !
1- دوستی دارم که ویلون میزند . به حق خوب هم میزند . خودم هم آن موقع که ویلون میزدم هنرجویش بودم . خوب هم تدریس میکند . هم معلم خوبی است و هم نوازندهی خوبی . « محمد نامداری » است و از شاگردان ارشد « گیتی وزیری تبار » .
خانم گیتی وزیری تبار هم دختر « حسن علی وزیری تبار » است . هم او که در ارکستری که برای اولین بار در رشت قطعهی « ای ایران » را با آواز مرحوم « بنان » اجرا کرد ، قره نی میزند .
محمد تعریف میکرد که یک روز بعد از کلاس با استاد دم در آموزشگاه ایستاده بودیم و صحبت میکردیم . نوازندهی دورهگردی که از سر تصادف ویلون هم میزد از جلوی ما گذشت . سازش سه سیم بیشتر نداشت . استاد نگاهی به او کرد و گفت : « بر همکار بد لعنت ! »
2- چندی پیش نمایشی را که خودم نمایشنامهاش را نوشته بودم کارگردانی کردم و در یکی از جشنوارههای استانی شرکت جستم . نامش « آش کالباس » بود . دو متن ارژینال دیگر هم در جشنواره بود که یکی از آنها متن پایاننامهی دوستی بود که چندی پیشتر با همین متن برای فارغالتحصیلی از دانشکدهی هنرهای زیبا دفاع کرده بود .
در جلسهی نقد و بررسب نمایشام دو نفر بد جور با کار مشکل پیدا کرده بودند . یک نفر که اصرار عجیبی داشت تا رفاقت چند سالهاش را با من به اطلاع سایر تماشاگران برساند میگفت : « چهطور جرات کردی این متن را کار کنی ؟ » دیگری میگفت : « کار چیزی برای گفتن نداشت . » اولی گفت : « کنش دراماتیک ندارد . » و ... وقتی از این دو خواستم تعریفشان را از نمایش و نمایشنامه بگویند متهم به سفسطهام کردند . قصدم سفسطه نبود و خوب میدانستم که متر و معیار آنها تعریفهای ارسطوست و « آش کالباس » که یک کار به اصطلاح « مدرن » است با تعریفهای ارسطویی چندان تناسب ندارد .
در مراسم اختتامیه متن نمایشنامهی « آش کالباس » جایزهی اول نمایشنامه نویسی را گرفت .
3- میگویند بسیاری از آثار هنری که امروزه از آنها به عنوان شاهکار یاد میشود ، ( مثل بوف کور هدایت ، نفس و در انتظار گودوی بکت ، آثار ایبسن و ... ) در زمان خودشان نه تنها با اقبال عمومی مواجه نشدهاند ، بلکه بسیار هم مورد بیمهری و مخالفت قرار گرفتهاند . اما بعدها ...
4- یکی از معروفترین و پرطرفدارترین تعریفهای تئاتر این است :
« تئاتر فرآیندی ارتباطی است که در یک سوی آن گروه مجری و در سوی دیگر آن گروه مخاطب قرار دارد . برای انتقال حس و پیام با هدف اصلاح یا تغییر رفتار مخاطب . »
اصلاح یا تغییر رفتار مخاطب به تعبیری مخالفت و نقد رفتار مخاطب است و مخاطب هرچقدر هم که آدم خوبی باشد ، نسیت به این نظر مخالف ( لااقل در وهلهی اول ) واکنش نشان میدهد .
بنابراین اگر اثری بهبه و چهچه عموم مردم را برانگیخت باید شک کرد که ...
5- میگویند سرانهی مطالعه در کشور عزیزمان ایران ، زمان بسیار اندکی است . یکی از برداشتهایی که از این داده میشود این است :
« سطح آگاهی و اطلاعات مردم ایران پایین است . »
6- روز 19 رمضان و 21 مهرماه 1385 بود . بعد از افطار استادم ، عزیز دلم ، « جمشید مشایخی » به شبکهی تهرانِ جان ( با اجازهی آقای صالح اعلا ) آمده بود . حرف شد و استاد گفت : آن موقعها که من از سر ناچاری و بیپولی عکس تبلیغاتی گرفتم ، روزنامهها و مجلهها نقدهای تند و تیزی نوشتند . اما حالا که قهرمان جهان عکس تبلیغاتی میگیرد هیچ کس صدایش درنمیآید .
هنوز چند دقیقه از این حرف استاد نگذشته بود که فروتنیهای معروف ایشان شروع شد : من خاک پای مردم هستم و ...
7- صبح تا شب از هر قشری که باشیم صدها درد دل داریم و فلان و بهمان مشکل را برمیشمریم . اما از آن طرف میگوییم بهبه ! ، چهچه ! ، عجب مردم نازنین و با فهم و شعوری داریم !
8- یادمان باشد همین ما مردم هستیم که : روزنامهها و مجلهها را در میآوریم ، سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی را میسازیم و میبینیم ، دولت و مجلس و سایر ارکان سیاسی را تعیین میکنیم ، استاد دانشگاه و رفتگر شهرداری و رانندهی تاکسی و نمایندهی مجلس و مدیر و رییس و دکتر و مهندس میشویم و ...
با سپاس
عرفان پهلوانی
21/7/1385 ( ته شب )
اشتراک در پستها [Atom]