سهشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۶
خواستگاری
یاهو
خواستگاری
یه روز ، یه پسری ، که خیلی خیلی زیاد عاشق و دلدادهی یه دختری بود ، تونست با هزار درد سر و مکافات ، اون دختر و خونوادهی دختر و خونوادهی خودشو راضی کنه و بره خواستگاری . پسره وقتی رفت خواستگاری هیچی نداشت . بیکار بود و بیپول . پدر دختره واسش شرط گذوشت . گفت هر وقت اونقدر پولدار شدی که تونستی یه ماشین بخری بیا خواستگاری دختر من . پسره رفت و حسابی کار کرد . کم خورد و کم پوشید . شبها خیلی کم میخوابید . پسره اونقدر پول جمع کرد تا تونست ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، …
پسره اونقدر ماشین خرید تا شد بزرگترین کلکسیونر ماشین تو دنیا . اما پسره یادش رفت اولین ماشین رو واسه چی خرید !
پسره دیگه هیچ وقت ، عاشق نشد …
( اینو یه جا شنیده بودم و من اینجورروایت کردم.)
18 رمضان / 8 مهر 86
شب قدر
ساعت 12 شب
خواستگاری
یه روز ، یه پسری ، که خیلی خیلی زیاد عاشق و دلدادهی یه دختری بود ، تونست با هزار درد سر و مکافات ، اون دختر و خونوادهی دختر و خونوادهی خودشو راضی کنه و بره خواستگاری . پسره وقتی رفت خواستگاری هیچی نداشت . بیکار بود و بیپول . پدر دختره واسش شرط گذوشت . گفت هر وقت اونقدر پولدار شدی که تونستی یه ماشین بخری بیا خواستگاری دختر من . پسره رفت و حسابی کار کرد . کم خورد و کم پوشید . شبها خیلی کم میخوابید . پسره اونقدر پول جمع کرد تا تونست ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، ماشین بخره ، …
پسره اونقدر ماشین خرید تا شد بزرگترین کلکسیونر ماشین تو دنیا . اما پسره یادش رفت اولین ماشین رو واسه چی خرید !
پسره دیگه هیچ وقت ، عاشق نشد …
( اینو یه جا شنیده بودم و من اینجورروایت کردم.)
18 رمضان / 8 مهر 86
شب قدر
ساعت 12 شب
اشتراک در پستها [Atom]