پنجشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۶
باز دوباره صبح شد ...
یا هو
باز دوباره صبح شد ...
اَه ... ! باز دوباره صبح شد . باز دوباره صبح شد تا به دانشگاه برم و با انبوه کلاسهایی که تشکیل نمیشن روبهرو شم . باز دوباره صبح شد تا به همراه اولین چایی که به محض بیدار شدن میخورم ، کیلو کیلو غم فرهنگ و هنر را هم به عنوان کیک کنار چای میل کنم و این رسم تا آخر شب ادامه پیدا میکند. البته به همراه شیر ، قهوه ، نسکافه و قس علی هذا .
باز دوباره صبح شد تا توی دستگاه سانتری فوژ فکر و خیال بیافتم و تا شب مثل اسب عصاری دور خودم بچرخم و یادم بره که جابجایی در این نوع حرکت از دیدگاه فیزیک «صفر» است ! باز دوباره صبح شد تا فکر و خیال و استرس و اضطراب بشه خوراک روز و شب و ظهر و نیمه شب من و امثال من .
باز دوباره صبح شد تا غم و غصهها مثل شعاعهای دایره که از محیطش به مرکزش حمله میکنن بیان سراغم . غم اقتصاد امروز و اشتغال فردا . نگرانی برای ازدواج پسفردا . و غمهایی دیگر برای روزهای دیگر . غمهایی برای موضوعهای رئال نه ایدهآل ! غم نیازهایی که ازلی – ابدی هستند . غم نان !
باز دوباره صبح شد تا به پاس کردن واحدهای دانشگاهی این ترم فکر کنم . واحدهای دانشگاهی که 18 تاشون درسی هستند و 48 تاشون الافی .
خوش به حال فرهاد که با همینها زندگیشو سر میکرد و خستگیشو در . و بد به حال من که نمیتونم و بلد نیستم و یادم رفته که لذت ببرم .
باز دوباره صبح شد تا به همنشینهای شبنشینیها فکر کنم که اگر بخوای 4 کلمه در مورد چیزای جدیدی که تو دانشگاه یادگرفتی یا تو کتابا خوندی و اتفاقا به زندگی روزمره هم مربوطن باهاشون حرف بزنی ، 3 سوت حوصلشون سر میره و خودشون رو علامهی دهر میدونن ، اما پاین که ساعتها در مورد مدهای جورواجور 30 – 40 شبکهی Fashion TV داد سخن سربدن . از ناسزاکاریهای خارشوهر و مادرشوهر و همکار و باجناق و پدرزن و عالم و آدم بنالن . و یادشون بره که خودشون هم با دیگران یه همچین نسبتهایی دارن ! حاضرن تا پاسی پس از نیمهشب در مورد آلبومهای جدید افشین و امیرعلی ، کامران و هومن و سوزان روشن صحبت کنند . آخرش هم همنوا با هم سرود عشق بخوانند :
دستتو بکش از رو پام
خودتو نزن به اون راه
میدونی که من اصیلم
دختر ایرونیام
!!! ...
باز دوباره صبح شد تا خبر جنایتهای دیشب بشن تیتر اول رسانهها و آدمها .
باز دوباره صبح شد تا ...
عرفان پهلوانی
6/2/1386
باز دوباره صبح شد ...
اَه ... ! باز دوباره صبح شد . باز دوباره صبح شد تا به دانشگاه برم و با انبوه کلاسهایی که تشکیل نمیشن روبهرو شم . باز دوباره صبح شد تا به همراه اولین چایی که به محض بیدار شدن میخورم ، کیلو کیلو غم فرهنگ و هنر را هم به عنوان کیک کنار چای میل کنم و این رسم تا آخر شب ادامه پیدا میکند. البته به همراه شیر ، قهوه ، نسکافه و قس علی هذا .
باز دوباره صبح شد تا توی دستگاه سانتری فوژ فکر و خیال بیافتم و تا شب مثل اسب عصاری دور خودم بچرخم و یادم بره که جابجایی در این نوع حرکت از دیدگاه فیزیک «صفر» است ! باز دوباره صبح شد تا فکر و خیال و استرس و اضطراب بشه خوراک روز و شب و ظهر و نیمه شب من و امثال من .
باز دوباره صبح شد تا غم و غصهها مثل شعاعهای دایره که از محیطش به مرکزش حمله میکنن بیان سراغم . غم اقتصاد امروز و اشتغال فردا . نگرانی برای ازدواج پسفردا . و غمهایی دیگر برای روزهای دیگر . غمهایی برای موضوعهای رئال نه ایدهآل ! غم نیازهایی که ازلی – ابدی هستند . غم نان !
باز دوباره صبح شد تا به پاس کردن واحدهای دانشگاهی این ترم فکر کنم . واحدهای دانشگاهی که 18 تاشون درسی هستند و 48 تاشون الافی .
خوش به حال فرهاد که با همینها زندگیشو سر میکرد و خستگیشو در . و بد به حال من که نمیتونم و بلد نیستم و یادم رفته که لذت ببرم .
باز دوباره صبح شد تا به همنشینهای شبنشینیها فکر کنم که اگر بخوای 4 کلمه در مورد چیزای جدیدی که تو دانشگاه یادگرفتی یا تو کتابا خوندی و اتفاقا به زندگی روزمره هم مربوطن باهاشون حرف بزنی ، 3 سوت حوصلشون سر میره و خودشون رو علامهی دهر میدونن ، اما پاین که ساعتها در مورد مدهای جورواجور 30 – 40 شبکهی Fashion TV داد سخن سربدن . از ناسزاکاریهای خارشوهر و مادرشوهر و همکار و باجناق و پدرزن و عالم و آدم بنالن . و یادشون بره که خودشون هم با دیگران یه همچین نسبتهایی دارن ! حاضرن تا پاسی پس از نیمهشب در مورد آلبومهای جدید افشین و امیرعلی ، کامران و هومن و سوزان روشن صحبت کنند . آخرش هم همنوا با هم سرود عشق بخوانند :
دستتو بکش از رو پام
خودتو نزن به اون راه
میدونی که من اصیلم
دختر ایرونیام
!!! ...
باز دوباره صبح شد تا خبر جنایتهای دیشب بشن تیتر اول رسانهها و آدمها .
باز دوباره صبح شد تا ...
عرفان پهلوانی
6/2/1386
اشتراک در پستها [Atom]