چهارشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۵

 

ابسوردیسم

یاهو

ابسوردیسم

(پوچ انگاری – معنا باختگی)


عرفان پهلوانی
خرداد 1385
«یاهو»

- تاریخ تئاتر جهان – اسکارگ. براکت – ترجمه¬ی: هوشنگ آزادی ور – انتشارات مروارید – جلد 3: - ابسورد (ابزود):
ص 49 و 50 : لویند پو در 1896 نمایشنامه¬ی «اوبو روا» (شاه اوبو) نوشته¬ی «آلفرد ژاری» (1873-1907) را به صحنه برد که گاه آن را نخستین نمایشنامه¬ی «ابسورد» (پوچ انگار) خوانده¬اند.
اوبو روا را از آن جهت به نمادگرایی منسوب کرده¬اند که واقع¬گرا نیست و اصول اخلاقی آشفته¬ی آن به کمدی¬های «رُس» از مکتب «طبیعت¬گرایان» نزدیکتر است، گو این که در این نمایشنامه به کلی از تعصب¬های علمی و
شیوه¬های واقع¬گرایانه اجتناب شده است. اوبوروا، با همه¬ی غرابت خود، جهانی عاری از شایستگی¬های انسانی را تصویر می¬کند. چهره¬ی مرکزی نمایشنامه، ابو، مردی است خشن، احمق به کلی عاری از محظورات اخلاقی؛ او تجسم همه¬ی آن چیزهایی است که به نظر آلفرد ژاری، در جامعه¬ی تهی و چرند و زشت بوژوازی نهفته است. این نمایشنامه نشان می¬دهد که چگونه اوبو خود را به پادشاهی لهستان می¬رساند، او با کشتار و شکنجه¬ی مخالفانش قدرت خود را حفظ می¬کند. او در پایان نمایش از کشور رانده می¬شود، اما هنگام ترک لهستان قول می¬دهد که استثمار خود را در جای دیگر ادامه دهد. ژاری دو نمایشنامه¬ی دیگر درباره¬ی اوبو به نامهای «ابو در بند» (1900) و «اوبوی بی¬غیرت» (که در 1942 منتشر شد) نوشته است، اما نمایشنامه¬های اخیر در دوران حیات او اجرا نشدند. نفوذ و تأثیر آلفرد ژاری در آغاز کم اهمیت می¬نمود، اما در دهه¬ی 1920، در میان فرا واقع¬گرایان پیروان زیادی جلب کرد، و پس از جنگ جهانی دوم نظر گاه عجیب و غریبش او را به عنوان پیام¬آور نهضت ابسوردیسم بر صدر نشاند.
ص 201و202: بسیاری از تحولات تئاتر فرانسوی پس از جنگ به تجربه در درام¬نویسی مربوط می¬شد که در این میان تجربه¬های «ابسوردیست»ها (پوچ انگاران) از همه شاخص¬تر بود. این موج تا دهه 1950 شهرت چندانی نیافت و بسیاری از آثار پس از جنگ را نویسندگانی عرضه می¬کردند که پیش از 1940 صاحب نام بودند. در این دوره «ژان آنوی» با آثارش چون «دعوت به کاخ تابستانی» (1947)، «والس گاو بازان» (1952)، « چکاوک» (1953) و «بکت» (1960) از هم دوره¬های خود پرکارتر بود. آنوی در این نمایشنامه¬ها به مسئله¬ی حفظ سلامت و راستی در جهانی که ساس آن بر مصالحه استوار است می¬پردازد. درام نویسان دیگر پیش از جنگ که پس از 1945 سهم عمده¬ای داشتند، عبارتند از: «مارسل آشار» با نمایشنامه¬های «سیب¬زمینی» (1957) و «اوژن اسرارآمیز» (1964) و «آرمان سالاکرو» با نمایشنامه¬های « شب¬های قهر» (1946) و « بولوار دوران» (1960).
پر منزلت¬ترین درام نویس جوان فرانسوی در این دوره «هانری دومونترلان» (1896-1972) نام داشت که پیش از جنگ داستانهایش محبوبیت بسیار یافته بودند. گرچه او قبلاً معدودی نمایشنامه¬ی کوتاه نوشته بود اما نخستین نمایشنامه¬ی بلند او به نام «ملکه¬ی مرده» (1942) توسط «ژان لویی بارو» در کمدی «فرانسز» به صحنه رفت ...
نفوذ عظیم درام پس از جنگ فرانسه از طریق « اگزیستا نسیالیست»ها و «ابسوردیست»ها گسترده شد. اگزیستانیالیسم بلا فاصله پس از جنگ جهانی دوم به عنوان نظرگاهی فلسفی، به ویژه از طریق رسالات «ژان پل سارتر» (تولد: 1905) توجه محافل روشن فکری را به خود جلب کرد. سارتر به عنوان فیلسوف و رمان¬نویس در 1943 با نمایشنامه¬ی «مگس¬ها» به نمایشنامه نویسی روی آورد و پس از آن نمایشنامه¬های «بن¬بست» (1944)، «دست آلوده» (1947)، «شیطان و خدا» (1951) و «محکومان آلتونا» را نوشت که همگی نقطه نظر اگزیستانیالیستی او را نشان می¬دادند...
ص 204 تا 209: ... [«آلبر کامو» (1913-1960)] با انتشار رساله¬ی « اسطوره سیزیف» (1943) تئاتر دوران خود را تحت تأثیر قرار داد و در همین رساله بود که با بحث درباره¬ی «ابسورد»، اصطلاح «ابسوردیسم» را سکه زد. کامو در این کتاب جدل می¬کند که وضعیت انسانی پوچ و بی¬معنی (ابسورد) است، زیرا میان امیدهای انسان و جهان نامعقولی که در آن متولد شده شکاف عظیمی وجود دارد. از نظر او تنها را علاج آن است که شخص خود یک رشته استانده و الگو برای خود بیابد (البته بی¬طرفانه) تا بتواند بر اساس آنها آشوب درون خود را سامان دهد. اگر چه کامو مایل نبود او را اگزیستانیالیست بنامند، اما نتیجه¬گیری¬های او بی شباهت به نتیجه گیری¬های سارتر نبودند.
اختلاف آرای کامو و سارتر بیشتر از مسأله¬ی «درگیر شدن» سرچشمه می¬گرفت، زیار کامو نتیجه¬گیری سارتر را در نمایش¬نامه¬ی دست های آلوده نمی¬پذیرفت و اعتبار گزینش یکی از دو وضعیت اخلاقی را رد می¬کرد. اختلاف عقیده¬های آن دو در این باب مناظره¬های طولانی و تلخی به همراه آورد، با این حال، همین مذاکرات بنیان های فلسفی نهضت ابسوردیسم(پوچ انگاری) را مستقر ساخت و در اوایل دهه 1950 آن را رواج داد.
اگر چه سارتر و کامو نظرگاه¬های عقلانی درباره جهان را نمی¬پذیرفتند، با این حال نمایشنامه¬هایشان شکل¬های دراماتیک سنتی را ادامه می¬دهند. چون آن دو با این فرض آغاز می¬کردند که جهان نامعقول است و می¬کوشند از این آشوب به نظم برسند، آثارشان حرکت دراماتیک روشنی دارد. ابسوردیست¬های دیگر نیز با پذیرفتن غالب نظرگاه¬های فلسفی سارتر، اولاً مایلند تجربه¬های نامعقول انسانی را مرکز توجه خود قرار دهند، ثانیاً در فراسوی این مغاک راهی را نشان نمی¬دهند. آنها در آثار خود قطعاتی با حال و هوای مشترک را کنار هم می¬چینند و به جای روابط علّی و معلولی تنها به ساختاری پر آشوب می¬رسند که موضوع دراماتیک رایج آنها است. در این راه احساسی از پوچی چیزها که توسط ترکیبی از حوادث ناساز بسط یافته به وجود می¬آید و فضایی شوخی – جدی و کنایی پدید می¬آورد. چون ابسوردیست¬ها زبان را عمده¬ترین وسیله¬ی بیان عقلانی می¬شناسند، غالباً نارسایی زبان را مورد تأکید قرار می¬دهند و آن را تا حد اسبابی بدون فعل پایین می¬آورند. در میان ابسوردیست¬ها چهار نمایشنامه¬نویس «بکت»، «یونسکو»، «ژنه» و «آدامف» حائز اهمیت بیشتری بودند.
ساموئل بکت (1906-1989) با آن که جزء نخستین ابسوردیست¬ها محسوب نمی¬شود اما نخستین نویسنده¬ی ابسوردی بود که شهرت جهانی به دست آورد و اجرای نمایشنامه¬ی «در انتظار گودو» از او در 1953 تئاتر ابسورد را برای نخستین بار چه در فرانسه و چه در کشورهای دیگر، مورد توجه مردم قرار داد. بکت در ایرلند متولد شد، در دهه 1920 به پاریس رفت و در 1938 مقیم فرانسه شد. بکت از 1930 دست به نوشتن زد و با نمایشنامه¬ی «در انتظار گودو» در 1953 به درام رو آورد. پس از آن نمایشنامه¬های «پایان بازی» (1957)، «آخرین نوار کراپ» (1958)، «روزهای خوش» (1961)، «نمایش» (1963)، «آمد و رفت» (1966)، «من نه» (1973) و «آن روزگار» (1976) را نوشت. بکت از بسیاری جهات شاخص¬ترین درام نویس دهه 1950 به شمار می¬رود، دهه¬ای که با وحشت جنگ سرد و خطر نابودی کامل به وسیله¬ی بمب اتمی تهدید می¬شد. شخصیت¬های بکت غالباً در جهانی زندگی می¬کنند که گویی فجایع را پشت سر گذاشته¬اند و نفس وجود انسان در آن جا مورد سؤال است. بلکت چندان که به وضعیت انسان به معنای مابعدالطبیعی آن توجه دارد به جنبه¬های سیاسی و اجتماعی انسان کاری ندارد. در آثار او انسان یتیمی روحانی است که در فضا و زمان رها شده است؛ انسان¬ها یکدیگر و خود را می¬آزارند و تسلی می¬دهند، پرسش¬هایی می¬کنند که پاسخی ندارد، و در جهانی دست و پا می¬زنند که گویی در مقابل چشمانشان در حال تجزیه شدن است. شاید بتوان گفت که بکت بیش از هر نویسنده¬ی دیگری ظرفیت و توان انسان جنگ زده را برای فهمیدن و اداره¬ی جهان، مورد تردید قرار داده است.
اوژن یونسکو (تولد: 1912)، متولد رومانی، نخستین اثر خود «آوازه خوان طاس» (1949، اجرا: 1950) را ضد نمایش نامید تا نشان دهد بر ضد درام سنتی و قراردادی شوریده است. آثار نخستین او از جمله «درس» (1950) و «صندلی¬ها» (1952)، در آغاز توجه چندانی برنیانگیختند اما پس از 1953، هنگامی که ژان آنوی مقاله¬ای در تکریم نمایشنامه¬اش «قربانیان وظیفه» نوشت، آثار او مورد توجه قرار گرفتند. این نمایشنامه¬ها به اضافه¬ی «آمه ده» (1954) و «مستأجر تازه» (1957) اساساً آثاری بدبینانه¬اند. زیرا بر کلیشه¬ی رایج زبان و اندیشه، سلطه¬ی ماده گرایی و غیرعقلانی بودن ارزش¬ها تأکید می¬ورزند. در آثار بعدی او، «آدم کش» (1959)، «کرگدن» (1960)، «پرسه¬ای در هوا» (1963)، «گرسنگی و تشنگی» (1966)، «مکبت» (1972) و «مردی با چمدان¬ها» (1957) تا حدی خوش خوش¬بینانه¬ترند، زیرا با آن که قهرمانان این نمایشنامه¬ها با دنباله¬روی مخالفند، اما نمی¬توانند برای اعمال خود توجیهی عقلانی ارائه کنند.
یونسکو به عکس بکت به روابط اجتماعی انسان، به ویژه طبقه¬ی متوسط و وضعیت خانوادگی آن، توجه دارد. در غالب آثار او دو مایه¬ی اصلی را می¬توان مشاهده کرد: سرشت رو به زوال ماده¬گرایی و جامعه سرمایه¬داری، و تنهایی و انزوای فرد، شاید تصویری که یونسکو از وضعیت انسان عرضه می¬کند تفاوت اندکی با تصویر بلکت داشته باشد، اما یونسکو بیشتر موقعیت¬های محلی و معین را برمی¬گزیند. یونسکو در همه آثارش کلیشه¬ها، ایدئولوژی¬ها و ماده¬گرایی را تحقیر می¬کند. شخصیت¬های او عناصری خود مختار و فاقد اندیشه¬اند که حتی بر رفتار ماشینی خودنیز واقف نیستند و هم چون اشیای مادی تکثیر می¬شوند و فضایی را که قرار است با انسان¬ها پر شود انباشته می¬کنند. یونسکو به ویژه مخالف درام آموزنده است. به گمان او حقیقت هنگامی آشکار می¬شود که الزام و تعهدی در کار نباشد، چه از لحاظ ایدئولوژی و چه از نظر زیبایی شناسی، چرا که الزام و تعهد جبراً
دنباله¬روی را در پی خواهد داشت.
ژان ژنه (تولد: 1910) بخش اعظم زندگی خود را در زندان سپری کرد، از این رو پس¬زمینه¬ی اغلب آثار او زندان است.
نخستین نمایشنامه¬های ژنه، «کلفتها» (در 1947 توسط لویی ژوه اجرا شد) و «نظاره¬گر مرگ» (در 1949 توسط هرالد اجرا شد) در آغاز توفیقی نیافتند، اما هنگامی که آثار دیگر او «بالکن» (1956)، «سیاهان» (1959)، «پرده¬ها» (1961، که تا 1966 در فرانسه اجرا نشد) منتشر شدند مشهور شد. شخصیت¬های ژنه بر علیه جامعه¬ی سازمان یافته می¬شورند و برآنند که اگر انسان صداقت و راستی را می¬جوید این جدایی لازم است و چنین القا می¬کنند که هیچ چیز معنا ندارد مگر آنکه ضد آن هم وجود داشته باشد – قانون و جنایت، مذهب و گناه، عشق و نفرت – و رفتار انحرافی انسان¬ها همان قدر ارزشمند است که تقوای پذیرفته شده¬ی آنها. به نظر ژنه، که همه¬ی دستگاه¬های ارزشی را به کلی من درآوردی و تصادفی می¬شناسد، زندگی چیزی نیست جز یک سلسله مراسم و آیین¬هایی که حال و هوایی با ثبات و پر اهمیت به آن بخشیده¬اند. بدون این آیین¬ها زندگی رفتار بیهوده و مزخرفی بیش نمی¬بود.
«آرتور آدامف» (1908-1971)، متولد روسیه و تربیت¬شده¬ی سوییس، در جوانی به مکتب سوررئالیسم پیوست، مکتبی که بر درام ابسورد نفوذ قاطعی داشت. او در 1947 به درام نویسی روآورد و نخستین اثرش در 1950 به صحنه رفت. نمایشنامه¬های اولیه¬ی او از جمله «تهاجم» (1950)، «پارودی» (1952) و «همه بر علیه همه» (1953)، جهانی بی¬رحم و نیمه شوخی و نیمه جدی و پر از فساد اخلاقی و اضطراب¬های فردی را نشان می¬دهند که در آن شخصیت¬های نمایشنامه¬اش محکوم به شکستی ابدی¬اند، زیرا قادر نیستند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. زمان و فضا در آثار اولیه¬ی او همچون رویا حد و مرز ندارند. اما آثار بعدی او بع تدریج گرایش بیشتری به جامعه نشان می¬دهند، به ویژه پس از 1956 هنگامی که آدامف آثار پیشین خود را طرد می¬کند و به شیوه¬ی «برشت» می¬گراید. نظرگاه تازه¬ی او را به خوبی می¬توان در نمایشنامه¬ی «پائولو پائولی» (1957) مشاهده کرد. این نمایشنامه اظهارنظری است درباره¬ی ماده¬گرایی و ریاکاری نهفته در پس جنگ جهانی اول، و نمایشنامه¬ی «بهار 71» (1960) او تجلیل از مردانی است که در سال 1871 «کمون پاریس» را به وجود آوردند. این تغییر مشی اهمیت آثار او را در نزد مردم پایین آورد، چنان که در هنگام مرگش محبوبیت او پایین¬تر از رقبای اصلی او در تئاتر بود.
ابوردیسم (پوچ انگاری) هرگز نهضتی آگاهانه و به دقت تعریف شده نبوده است. این اصطلاح پس از انتشار کتاب «تئاتر ابسورد» (1961) نوشته¬ی «مارتین اسلین» بر سر زبان¬ها افتاد و چون نهضت آگاهانه¬ای نبود مشکل بتوان نویسندگانی را که به این موجو تعلق دارند به دقت مشخص کرد. ابوردیسم، به عنوان یک برچسب، چندان گسترده نبود تا همه¬ی درام¬نویسان این دوره¬ی فرانسه را که تعدادشان نیز فراوان است، تحت تأثیر قرار دهد. در میان نویسندگانی که احتمالاً ربطی به این موج نداشتند چند تن دارای اهمیت بیشتری بودند، از جمله: «ژک ادیبرتی» (1899-1965) که در آثاری چون «کوآ-کوآ» (1946)، «میهمانی شوم» (1948)، «زن مالک» (1960) و «اتاقک نگهبانی» ( ) نیروی شرارت و نیروی جنسی را در امور انسانی مورد تأکید قرار داده است؛ «ژرژیشه آده» (تولد 1910) که نمایشنامه¬های «عصرانه با گفتار حکیمانه» (1954)، «افسانه واسکو» (1956) و «سفر» (1961) از او، با ترکیبی از خیال¬پردازی، زبان صریح و عشق به انسانیت، آثار «ژیرودو» را به یاد می¬آورند؛ و «ژان تاردیو» (1903) که آثارش منحصر به تک پرده¬های «مجلسی» بودند و در نمایشنامه¬هایی مثل «گیشه¬ی اطلاعات» (1955) و «الفبای زندگی ما» (1959) برده شدن انسان در مقابل قراردادها و سنت¬های اجتماعی را طرح می¬کند.
ص 217: غالب درام¬های پس از جنگ آلمانی به گناهی پرداخته¬اند که مربوط به شرایط سیاسی و اجتماعی
وسیع¬تری از کردار یک فرد یا کشور است، از این رو تا حد زیادی با درام ابسورد فرانسوی تفاوت دارند. در حقیقت درام ابسورد در آلمان پیروان معدودی به دست آورد. در میان نویسندگان ابسوردیست آلمانی «گونترکراس» (تولد: 1917) شاید از همه مهمتر باشد. او در نمایشنامه¬ی «آشپزهای شریر» (1957) داستان یک دسته¬ی رقیب را می¬گوید که می¬کوشند دستور پخت سوپی را به دست آورند (سوپ در این جا احتمالاً نماد یک تجربه¬ی پر ارزش انسانی است) تا بتوانند بر طبق آن سوپ بپزند. گراس در دهه 1960 از ابسوردیسم جدا شد و شیوه¬ی برشتی را برگزید. او در نمایشنامه¬ی «توده در حال انقلاب» (1966) شورش کارگران برلن شرقی را در چهارچوب تمرین نمایشنامه¬ی «کوریولانوس» اثر برشت جا می¬دهد تا بتواند حال را با گذشته مقایسه کند.
ص 272: تئاتر استان راهی متفاوت با تئاتر چکسلواکی پیمود. در این جا نیز بین دو جنگ جهانی تکنیک¬های پیش رفته و اصیلی تجربه شد و این کشور نیز پس از 1945 همچون چکسلواکی زیر سلطه¬ی وروی درآمد. اما لهستان نخستین کشور اروپای شرقی بود که مهار ممیزی را گسست و از 1956 تا اواخر دهه 1960 دولت فشار چندان مستقیمی بر تئاتر وارد نیاورد.
پس از 1956 ابسوردیسم سبک رایج نمایش در لهستان شد با این تفاوت که طنز و تعهد بیشتری بر عهده
می¬گرفت. «استانسیلاو ایگناسی ویتکیه ویچ» (1885-1939) پیشاهنگ درام ابسورد در لهستان، نویسنده سورئالیستی بود که در بین دو جنگ نادیده گرفته شده بود. اما بعدها نمایشنامه¬های او «آبچلیک (مرغ آب)»، «مادر» و «دیوانه و راهبه» به عنوان مهمترین آثار آوان گارد در سراسر اروپا پذیرش روزافزونی یافتند. علاوه بر آثار و ویتکیه ویچ، نمایشنامه¬ی «در انتظار گودو» اثر بکت نیز سهم عمده¬ای در استقرار ابسوردیسم در لهستان داشت. در میان ابسوردیست¬های لهستانی که به سرعت سربرآوردند دوشن، « رژه ویچ» و «مروژک» شهرت و اهمیت بیشتری به دست آوردند. «تادئوش رُژه ویچ» (1921) که پیش¬تر به عنوان شاعر مشهور شده بود در سال 1960 درام نویسی را آغاز کرد. نمایشنامه¬های او از جمله «کارت ایندکس» (1960) و «او خانه را ترک کرد» (1964) تأثیر زیادی بر نویسندگان بعدی گذاشت. مایه¬ی اصلی این نمایشنامه¬ها موضوع همیشگی جست و جوی نظم گمشده [ی پیش از جنگ] است که در آنها فرایافت مطلق منفی می¬شود. رُژه¬ویچ این مایه را در نمایشنامه¬های «دسترس لائوکون» (1974) و «ازدواج سفید» (1975) نیز بکار گرفته است.

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]