چهارشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۴

 

به ياد بابا حاجي … صلوات

به نام نامي باقي

به ياد بابا حاجي …صلوات

چهل غروب بي تو

چهل روز است غروب كه مي آيد ، دل من هم مي گيرد . غروب بود كه پر كشيدي . با « ا... اكبر » اذان تو هم بال گشودي . حرف نماز كه مي شود ، ياد و رخسار تو در ذهنم نقش مي بندد . اذان كه مي گويند ، ياد سجده هاي بي ريايت مي افتم . ياد پروازت . كاش هنوز بودي و دمدمه هاي غروب از من مي پرسيدي :
« بابا جون ! اذون نگفتن ؟ »

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]