جمعه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۳

 

دیدار با نوه های عموی بابام در دهکده ی جهانی

این قدر این موضوع نزدیکه و شاید تکراری باشه که یه کم خجالت می کشم در موردش بنویسم ولی چند روزه که تو گلوم گیر کرده و نمی تونم ازش بگذرم .
پاور کامپیوتر رو میزنی ویندوز که بالا اومد رو کانکشن کلید می کنی و بعدشم دایال وقتی هم که کانکت شدی یاهو مسنجر رو باز می کنی و با یه کسی اون ور دنیا می چتی
عصر ارتباطاته و دهکده ی جهانی حد ومرزی هم نداره
یه اینوایت از اورکات مرحوم یا قزاق برات میاد عضو می شی و پروفایلی و شروع می کنی به دوست پیدا کردن . به قول قدیمی ها هم که هزار دوست کم است و یه دشمن زیاد . کاری به بعضی ها ندارم که از این امکانات مانند چت و اورکات و قزاق و ... سو استفاده می کنن که آخرشم دودش به چشم همه می ره و اورکات بد بخت فیلتر می شه اما خیلی راحت می شه از این امکانات استفاده ی درست کرد و درباره ی موضوعات گوناگون مانند ورزش – سیاست- فرهنگ و هنر – ادبیات – علم – مذهب و ... گروه ها و دوستان مختلفی در اقسا نقاط دنیا پیدا کرد باهاشون به بحث و تبادل نظر پرداخت . چه اشکالی داره ؟ خیلی هم عالیه !
اما ... ولی ... ولی چقدر مسخره است وقتی در خونه رو می زنن می ری در رو باز می کنی و می بینی یه خانم یه آقا و دو تا بچه پشت درند . عین حیوون دراز گوش بر وبر نگاشون می کنی و باباتو صدا می زنی . بابات که اومد دم در می زنه پس کلتو می گه : کره خر ! این پسر عمومه مگه نمی شناسیشون ؟!
حالا محبت کنید پیدا کنید پرتقال فروش را
چند روز پیش میزبان پسر عمو های پدرم و خانواده هاشون بودم که تعداد دیدارهای ما در کل دوران حیات پر برکت اینجانب ؟! بعید می دانم از تعداد انگشتان دو دست فراتر رود و اگر دیگر خیلی خوش بین باشیم از انگشتان یک پا هم بهره خواهیم گرفت .
خدا رو شکر برخورد من به ضایعگی که در قسمت قبل این مطلب گفتم نبود ولی خوب ...
چه ساعت های خوبی بود . با این که خیلی کم همدیگرو می بینیم ولی چقدر با هم احساس نزدیکی می کنیم . مخصوصا وقتی رو معیارهای غلط امروزی پا می ذاریم و از کلاس گذاشتن های واهی فاصله می گیریم و خیلی راحت و در نقش خودمون با همدیگه ارتباط بر قرار می کنیم – چه صفایی می بریم .
به خودم گفتم چراغی که به خونه رواست به مسجد حرومه . گفتم من که این همه دوست خوب ( لازم به توضیح است که به خدا دوست دختر به اون معنا ندارم.) تو اینترنت دارم و باهاشون تبادل اطلاعات خوبی دارم چرا باید از فامیل های هم خون و نزدیک و خوبم این قدر فاصله داشته باشم ؟ به خدا صله ی رحم فقط یه شعار نیست . نمود عملی هم می خواهد که خیلی هم زیباست . پس پا شدم و ایمیل و وبلاگ و ... خودم رو براشون نوشتم و بهشون دادم . منتظرشونم تا ...
آخه چرا امروزه روز اگه با یه نفر وارد جمعی بشی و بگی : این فامیلمونه و وقتی ازت می پرسن نسبتش چیه ؟ بگی : پسر عموی بابام همه بهت می خندن و می گن : آخه بی کلاس ! پسر عموی بابا که فامیل نمیشه ! ( بعضی ها حتی عمشون رو هم فامیل نمی دوونن ! )
و چرا همین امروز روز تو همین دهکده ی جهانی و عصر ارتباطات خیلی ها با افتخار سرشون رو بالا می گیرن و می گن : ( ما که با خونواده ی عموم اینا رفت و آمد نداریم . ایش امل های شهرستانی ... )
بگذریم از بعضی ها که دلایل قانع کننده ارائه می دن . ولی چرا ... ؟!
عرفان چشمه 6/12/83

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]