جمعه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۳
گزیده ای از لیلی و مجنون حکیم نظامی گنجوی 1
مجنون چو ندید روی لیلی
از هر مژه ای گشاد سیلی
می گشت به گرد کوی و بازار
در دیده سرشک و در دل آزار
&خواهم به طریق مهر و پیوند
فرزند تو را ز بهر فرزند
کاین تشنه جگر که ریگ زاده است
بر چشمه ی تو نظر نهاده است
هر چشمه که آب لطف دارد
چون تشنه خورد به جان گوارد
&
من در خرم و تو در فروشی
بفروش متاع اگر بهوشی
چندان بها کنی پدیدار
هستم به زیادتی خریدار
&گر بیند طفل تشنه در خواب
کاو را به سبوی زر دهند آب
لیکن چو ز خواب خوش بر آید
انگشت ز تشنگی بخاید
از هر مژه ای گشاد سیلی
می گشت به گرد کوی و بازار
در دیده سرشک و در دل آزار
&خواهم به طریق مهر و پیوند
فرزند تو را ز بهر فرزند
کاین تشنه جگر که ریگ زاده است
بر چشمه ی تو نظر نهاده است
هر چشمه که آب لطف دارد
چون تشنه خورد به جان گوارد
&
من در خرم و تو در فروشی
بفروش متاع اگر بهوشی
چندان بها کنی پدیدار
هستم به زیادتی خریدار
&گر بیند طفل تشنه در خواب
کاو را به سبوی زر دهند آب
لیکن چو ز خواب خوش بر آید
انگشت ز تشنگی بخاید
اشتراک در پستها [Atom]