یکشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۵
از حضرت مولا (ع) پرسیدند عدالت بالاتر است یا احسان ؟ فرمود عدالت . که چون عدالت بر قرار شود , نیازی به احسان نیست .
گل زرد و گل زرد و گل زرد
بیا با هم بنالیم از سر درد
عنان تا در کف نا مردمان است
ستم با مرد خواهد کرد نامرد
بیا با هم بنالیم از سر درد
عنان تا در کف نا مردمان است
ستم با مرد خواهد کرد نامرد
ازداد و داد آن همه گفتند و نکردند
یا رب چقدر فاصله ی دست و زبان است
خون می چگد از دیده دراین کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
یا رب چقدر فاصله ی دست و زبان است
خون می چگد از دیده دراین کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
هر کس مشکل و غم مومنی را بر طرف کند , خداوند مشکلات دنیا و آخرتش را اصلاح نماید .
امام حسین (ع)
امام حسین (ع)
دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴
غربت سادگي
يا هو
غربت سادگي
نمي دانم اين كه مي نويسم گزارش است يا نه ؟ حرف هاي آقاي مهدوي و كلاس گزارش نويسي محترم . اما آن چه برايم دو صد بار مهم است ، دغدغه ام است . دغدغه اي كه ديشب چيزي حدود يك ساعت و نيم در موردش با دوستم حرف زدم .
پشتي صندلي هاي جلويم پر است از نوشته هاي زشت و زيبا ، خوش خط و بد خط ، به درد بخور و بيهوده . واقعا چه وقت و انرژي صرف اين نوشتن ها شده است ؟ چه قدر زمان ؟ چه قدر جوهر ؟ چه قدر انرژي ؟ نتيجه اش چيست ؟ نمونه ي اين آب در هاونگ كوبيدن ها كم نيست !
به خيلي ها به چشم خواهر نگريستم . داعيه ي امام زادگي و عصمت ندارم . اما اين شش سالي كه در تئاتر بوده ام ، يعني از دوم راهنمايي تا كنون و برخورد با محيط هاي مختلط آموزه هاي زيادي برايم به همراه داشته است . گفتم داعيه ي عصمت ندارم اما قبل از آن كه جنسيت برايم مهم باشد ، انسان بودن برايم مهم است . قبل از آن كه به اين بيانديشم كه روبرويم پسري است يا دختري ، از خود مي پرسم كه روبرويم انساني است ؟ ريش و سبيلم در تئاتر در آمده و خيلي بد و خوب ها را در تئاتر فهميدم .
نمي دانم اگر خواهر داشتم چه شكلي بود ؟ شكل جسمش را نمي گويم ، شكل انديشه اش را مي گويم . آيا او هم مانند اين صندلي هاي بد بخت كه از خودكارها و ماژيك هاي مختلف نقش و رنگ هاي مختلف گرفته اند ، صورتش را نقاشي مي كرد ؟ ياد هم كلاسي ام در كلاس نقد مي افتم . يادم است جلسه ي اول گفت كه روان شناسي مي خواند . چند هفته اي است كه در كلاس مي بينمش . هر دفعه انگار همين الان از عمليات اپيلاسيون پيروزمندانه بيرون آمده است . پاچه هايش را يك وجب بالاتر از قوزك پا و آستينش را تا نزديكي آرنجش بالا مي زند . سعي مي كنم چشم هايم پاك باشد اما تلاشم اين است كه از شكار آن چه در پيرامونم رخ مي دهد غافل نمانم . جورابش تنها كف پايش را پوشش مي دهد و روسري اش در ابعاد يك دستمال جيبي است . فكر كنم در بستن دكمه هاي مانتوي تنگ و كوتاهش از بچه هاي محل كمك مي گيرد . از حساب اين كه هر بار چند تومان مواد آرايشي به صورتش مي مالد نيز عاجزم . نديد بديد نيستم . از اين دست هم زياد ديده ام . اما هيچ وقت علتش را نفهميدم . به راستي ... چرا ؟!
تا همين سه شنبه ي اخير حرف زدنش را نديده بودم . آقاي براهيمي – منصور براهيمي – از او خواست تا بخشي از كتاب تراژدي هاي يونان يان كات را بخواند . يك كلمه در ميان تپق زد . از فن بيان و لحن و آكسان هم آگاهي چنداني نداشت . اما با اين همه با تمام وجود به او حسادت مي ورزم ؛ چرا كه احساس خوشبختي در چهره اش موج مي زند . گويي تمام قله هاي انساني را فتح كرده است و تمام وظايفش را نسبت به بشريت به انجام رسانده . بر خلاف من كه هميشه خود را بدهكار زندگي مي دانم . احساس مي كنم كلي كار بايد انجام مي دادم كه نداده ام . خود را بده كار خودم و اطرافيان و ( انسان ) مي دانم . اين حس عذابم مي دهد .
به راستي چه تفاوتي در ظاهر خيلي هم كلاسي هايم با پيرزني است كه 40 سال است شوهر دارد ؛ مادر 7 بچه است و مادر بزرگ 20 نوه ؟! اين همه آرايش براي چيست ؟ چه هدفي را مي جويند و چه فضيلتي را مي يابند ؟ كاش بستري مهيا يابم و اين سوال را بپرسم . كاش يا قانع كنم و يا قانعم كنند .
زيبايي مهم است . شايد برتري است . من هم به دنبال زيبايي ام . اما واقعا اين همه وقت و پولي را كه صرف آرايش بي جا و بي مورد مي شود ، نمي توان جاي بهتري خرج كرد ؟ آيا واقعا هر آرايشي منادي زيبايي است ؟ به راستي چرا ... ؟!
عرفان پهلواني
عصر جمعه 27/8/1384
)كلاس گزارش نويسي )
غربت سادگي
نمي دانم اين كه مي نويسم گزارش است يا نه ؟ حرف هاي آقاي مهدوي و كلاس گزارش نويسي محترم . اما آن چه برايم دو صد بار مهم است ، دغدغه ام است . دغدغه اي كه ديشب چيزي حدود يك ساعت و نيم در موردش با دوستم حرف زدم .
پشتي صندلي هاي جلويم پر است از نوشته هاي زشت و زيبا ، خوش خط و بد خط ، به درد بخور و بيهوده . واقعا چه وقت و انرژي صرف اين نوشتن ها شده است ؟ چه قدر زمان ؟ چه قدر جوهر ؟ چه قدر انرژي ؟ نتيجه اش چيست ؟ نمونه ي اين آب در هاونگ كوبيدن ها كم نيست !
به خيلي ها به چشم خواهر نگريستم . داعيه ي امام زادگي و عصمت ندارم . اما اين شش سالي كه در تئاتر بوده ام ، يعني از دوم راهنمايي تا كنون و برخورد با محيط هاي مختلط آموزه هاي زيادي برايم به همراه داشته است . گفتم داعيه ي عصمت ندارم اما قبل از آن كه جنسيت برايم مهم باشد ، انسان بودن برايم مهم است . قبل از آن كه به اين بيانديشم كه روبرويم پسري است يا دختري ، از خود مي پرسم كه روبرويم انساني است ؟ ريش و سبيلم در تئاتر در آمده و خيلي بد و خوب ها را در تئاتر فهميدم .
نمي دانم اگر خواهر داشتم چه شكلي بود ؟ شكل جسمش را نمي گويم ، شكل انديشه اش را مي گويم . آيا او هم مانند اين صندلي هاي بد بخت كه از خودكارها و ماژيك هاي مختلف نقش و رنگ هاي مختلف گرفته اند ، صورتش را نقاشي مي كرد ؟ ياد هم كلاسي ام در كلاس نقد مي افتم . يادم است جلسه ي اول گفت كه روان شناسي مي خواند . چند هفته اي است كه در كلاس مي بينمش . هر دفعه انگار همين الان از عمليات اپيلاسيون پيروزمندانه بيرون آمده است . پاچه هايش را يك وجب بالاتر از قوزك پا و آستينش را تا نزديكي آرنجش بالا مي زند . سعي مي كنم چشم هايم پاك باشد اما تلاشم اين است كه از شكار آن چه در پيرامونم رخ مي دهد غافل نمانم . جورابش تنها كف پايش را پوشش مي دهد و روسري اش در ابعاد يك دستمال جيبي است . فكر كنم در بستن دكمه هاي مانتوي تنگ و كوتاهش از بچه هاي محل كمك مي گيرد . از حساب اين كه هر بار چند تومان مواد آرايشي به صورتش مي مالد نيز عاجزم . نديد بديد نيستم . از اين دست هم زياد ديده ام . اما هيچ وقت علتش را نفهميدم . به راستي ... چرا ؟!
تا همين سه شنبه ي اخير حرف زدنش را نديده بودم . آقاي براهيمي – منصور براهيمي – از او خواست تا بخشي از كتاب تراژدي هاي يونان يان كات را بخواند . يك كلمه در ميان تپق زد . از فن بيان و لحن و آكسان هم آگاهي چنداني نداشت . اما با اين همه با تمام وجود به او حسادت مي ورزم ؛ چرا كه احساس خوشبختي در چهره اش موج مي زند . گويي تمام قله هاي انساني را فتح كرده است و تمام وظايفش را نسبت به بشريت به انجام رسانده . بر خلاف من كه هميشه خود را بدهكار زندگي مي دانم . احساس مي كنم كلي كار بايد انجام مي دادم كه نداده ام . خود را بده كار خودم و اطرافيان و ( انسان ) مي دانم . اين حس عذابم مي دهد .
به راستي چه تفاوتي در ظاهر خيلي هم كلاسي هايم با پيرزني است كه 40 سال است شوهر دارد ؛ مادر 7 بچه است و مادر بزرگ 20 نوه ؟! اين همه آرايش براي چيست ؟ چه هدفي را مي جويند و چه فضيلتي را مي يابند ؟ كاش بستري مهيا يابم و اين سوال را بپرسم . كاش يا قانع كنم و يا قانعم كنند .
زيبايي مهم است . شايد برتري است . من هم به دنبال زيبايي ام . اما واقعا اين همه وقت و پولي را كه صرف آرايش بي جا و بي مورد مي شود ، نمي توان جاي بهتري خرج كرد ؟ آيا واقعا هر آرايشي منادي زيبايي است ؟ به راستي چرا ... ؟!
عرفان پهلواني
عصر جمعه 27/8/1384
)كلاس گزارش نويسي )
اشتراک در پستها [Atom]